جدول جو
جدول جو

معنی بطانه - جستجوی لغت در جدول جو

بطانه
آستر، آستر چیزی، آستر لباس، راز، سر درون، راز نهانی، رازدار
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
فرهنگ فارسی عمید
بطانه
(اِ)
کلان شکم گردیدن. بطن بطانه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پر شدن شکم کسی از طعام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بطانه
(بَ نَ / نِ)
آنچه از سریش و خاک اره سرشته جام شیشه را بدان به در چسبانند. و اصطلاحاً بطانه کردن، مالیدن گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بطانه
(بَ نَ / نِ)
دهی از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات و خرما. شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بطانه
(بِ نَ)
بطانه. آستر جامه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (جهانگیری). آستر جامه و جز آن. (منتهی الارب). آستر قبا و غیره. (غیاث). آستر چیزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 27). آستر. (فرهنگ نظام). آستر. زیره. مقابل ظهاره ابره. رویه. (یادداشت مؤلف). ج، بطانات. (جهانگیری) : و اگر (اماس) اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری، آنرا برسام گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد
ز اطلس بطانه سازد پروانۀ نوالش.
خاقانی.
بطانۀ نیلگون از اجزاء غبار بر ظهارۀ کحلی فلک دوختند. (ترجمه تاریخ یمینی).
گردد آنگه فکر نقش نامها
این بطانه روی کار جامها.
(مثنوی).
ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود
گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید.
نظام قاری (ص 117).
لغت نامه دهخدا
بطانه
آستر لباس
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
فرهنگ لغت هوشیار
بطانه
((بِ نِ))
دوستی بی آلایش، راز نهانی، محرم راز و اسرار، آستر
تصویری از بطانه
تصویر بطانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیانه
تصویر بیانه
(دخترانه)
نگارش کردی: بهیانه، بهیان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
(دخترانه)
دلیل، علت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر، دستاویز، عذر بی جا، ایراد و بازخواست بی جا، دلیل، سبب، علت
بهانه آوردن: برای سرپیچی از کاری عذر آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(طِ نَ)
تأنیث باطن. اندرون. سریره. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.
- اوجاع باطنه، دردهای درونی. (یادداشت مؤلف).
- باطنهالبلد، اندرون شهر. باطن البلد. مجموعۀ خانه ها و بازارهای داخلی شهر (در برابر ضاحیه) . (تاج العروس). مجموعۀ بازارها و خانه های داخلی شهر: ’هم اهل باطنه الکوفه و اخوانهم اهل ضاحیتها’ (اقرب الموارد).
، دهی است به موصل. (منتهی الارب). و رجوع به باعربایا شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قریه ای در ساحل دریای عمان. (تاج العروس). نام شهری است. (اقرب الموارد). دهی است بساحل بحر عمان. (منتهی الارب) ، دهی است به موصل. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به باعربای شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در کنار دریای فارس در دو فرسنگی دیر. (از فارسنامۀ ناصری) ، ابن اسحاق در مسجد حضرت رسول هنگام عزیمت به تبوک از آن نام میبرد. (از معجم البلدان). موضعی است در راه تبوک و در نزدیکی آن مسجد نبی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا نَ)
شهری است به اندلس. (آنندراج). شهرکی است بر کرانۀ خلیج دریای روم، جایی بانعمت از اندلس. (از حدود العالم). در 33 هزارگزی غرناطه واقعاست. (از قاموس الاعلام). شهری به اندلس از ناحیۀ بیره، پس از خرابی شهر مردم آن به مریه - دو فرسخی آن - منتقل شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ص 40، 41، 46، 54، 75، 147، 242 و 271 شود
شهری از اعمال خرۀ البیره، بین آن و المرته دو فرسنگ و بین آن و غرناطه قریب صدمیل یا 33 فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
دهی است به اصفهان، و از آن است مطهربن عبدالواحد محدث و ابوالفرج بزانی محدث. رجوع به اخبارالدوله السلجوقیه و محاسن اصفهان و ترجمه آن و معجم البلدان ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بزان. وزنده. بزین. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
ولایت دارم و گنج خزانه
سپاهی تیز چون باد بزانه.
امیرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به بزان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ)
مرغزار پر از گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
آنجای از اره که بدسته نصب شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ نَ)
نی میان کاواک که بدان مرغان را اندازند. (منتهی الارب). نیزه ای است میان خالی که بدان مرغان را اندازند و آن را زبطانه نیز گویند. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به زبطانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تناور شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). تناور گردیدن. بدان. (از آنندراج). بزرگ شدن بدن از بسیاری گوشت. (از اقرب الموارد). بدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
چوب چهارچوب در آن قسمت که به زمین چسبیده است. قسمت زیرین از چهار قسمت چهارچوب در. در مقابل سرانه. (یادداشت مؤلف). پاسار (در اصطلاح نجاری)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ نَ)
نیزۀ میان کاواک که بدان مرغان راشکار کنند. (منتهی الارب). زبطانه سبطانه است. (البستان) (محیط المحیط). زبطانه لغتی است در سبطانه که نیزه ای است میان تهی شبیه به نی و با سنگی که در جوف آن میگذارند مرغان را شکار کنند. (از اقرب الموارد). زبطانه بر وزن و معنی سبطانه بتحریک است و آن نیزه ای است میان خالی که با آن شکار می اندازند. (ترجمه قاموس). زبطانه مانند سبطانه است. این هر دو لغت بتحریک خوانده میشوند و بمعنی لولۀ درازی است سوراخ شده که با آن گلوله پرتاب کنند و تیرهای کوچک در آن گذارندو با دمیدن در مجری آنها را (بطرف نشانه) بیرون اندازند. و این همان است که اکنون آنرا زربطانه خوانند. (از تاج العروس). و هم در آن کتاب ذیل مادۀ ’سبط’ آمده: سبطانه نیزه ای است میان تهی که پرندگان را با آن زنند و گویند با دمیدن در آن تیرهایی کوچک بسوی پرنده رها میکنند که هیچگاه خطا نمیکنند. و در ذیل مادۀ ’زرط’ آمده: زربطانه در تداول عامه زبطانه است. احمد رضا آرد: نیزه ای میان خالی و یا لوله ای است درازو سوراخ شده که با آن گلوله (بندقه) پرتاب کنند و یا در آن بسختی میدمند تا تیرهای کوچکی که در آن تعبیه شده (بسوی هدف) رها کنند. تیراندازی بدین وسیله معمولاً خطا نمیکند. (متن اللغه). در شفاء الغلیل است که زبطانه مولد و اصل آن سبطانه است. رجوع به شفاء الغلیل شود. زبطانه از آلات صید و عبارت است از چوبی دراز و مانند نیزه میان تهی، شکارچی گلولۀ گلین و خرد را در دهانۀ آن قرار میدهد سپس (بعد از هدف گیری) در چوب نی مانند میدمد و گلوله از آن بشدت پرتاب میشود. این نوع پرتاب گلوله بیشتر به هدف میرسد. (از صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 137)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطانه
تصویر قطانه
دیگ پنبه فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطانه
تصویر فطانه
فطانت در فارسی زیرکی زیرک گشتن، پی بردن سر در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبانه
تصویر طبانه
زیرکی زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدانه
تصویر بدانه
تناوریدن فربهی تناوریدن فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر بی جا، دست آویز
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازس گشته خردنامه، برگ بها: خرد کاغذی که برآن بهای کالا را نویسند و با کالا همراه کنند، شناسنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاله
تصویر بطاله
معطل وبیکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطونه
تصویر بطونه
بر گرفته از بطانه آستر آستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبطانه
تصویر سبطانه
فوتک: نای کاواک که بدان مرغان را اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنانه
تصویر بنانه
بند اندام (مفصل) مرغزار یک سر انگشت، یک انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
((بَ نِ))
عذر نابجا، بازخواست، سبب، باعث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
عذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهانه
تصویر بهانه
دستاویز
فرهنگ واژه فارسی سره