جمع واژۀ بطریق. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطریق. سرهنگان روم. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (مفاتیح). بطریق ها. (فرهنگ نظام). بطریقان: امراء و بطارقۀ روم هجوم نموده او را. (طبار نوش را) کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216). و از بطارقه و اساقفه آن مقدار در ظل رایت او (قیصر) مجتمع گشته اند... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 487). و بعد از آن دختر ارمانوس را با پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانید و اورا با عظمای بطارقه خلع فاخر پوشانید... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 489). و رجوع به الموسوعه و بطریق شود
جَمعِ واژۀ بِطریق. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ بطریق. سرهنگان روم. (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (مفاتیح). بطریق ها. (فرهنگ نظام). بطریقان: امراء و بطارقۀ روم هجوم نموده او را. (طبار نوش را) کشتند. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 216). و از بطارقه و اساقفه آن مقدار در ظل رایت او (قیصر) مجتمع گشته اند... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 487). و بعد از آن دختر ارمانوس را با پسر خود ملک ارسلان در سلک ازدواج منتظم گردانید و اورا با عظمای بطارقه خلع فاخر پوشانید... (ایضاً همان کتاب ج 2 ص 489). و رجوع به الموسوعه و بطریق شود
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابل مترادف، در علوم ادبی ویژگی دو کلمۀ مخالف هم مانند سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
متضاد، چیزی که با دیگری مخالف باشد، ضد یکدیگر، در ادبیات در فن بدیع به کار بردن کلمات ضد یکدیگر در نظم یا نثر، تضاد، مطابقه، طباق، مقابلِ مترادف، در علوم ادبی وِیژگی دو کلمۀ مخالف هم مانندِ سیاه و سفید، سرد و گرم، بلند و کوتاه، شیرین و تلخ، پاک و نا پاک و بیش و کم
یا برقه، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف به وده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیۀ بن غازی به اسم ’برقه’ هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
یا برقه، نام خاندانی که رئیس آن بنام آمالقار بارقه ای معروف به وده است. آنیبال و اسد روبال مشهور، به این خاندان انتساب داشته اند و شاید وجه تسمیۀ بن غازی به اسم ’برقه’ هم به همین خاندان مربوط باشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
حادثه. ج، طوارق. و منه، اعوذ من طوارق اللیل، ای ماینوب من النوائب فی اللیل. (منتهی الارب). غائله. آفه. رجوع به هر دو کلمه شود، سریری است خرد. تخت کوچک. تخت خرد، قبیلۀ مرد. اهل و عشیرت مرد. (منتهی الارب). خویشان و نزدیکان
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
نعت مفعولی از مصدر مطارقه. نعل مطارقه، دو نعل روی هم قرار داده شده و به هم دوخته. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و طراق شود
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). جامه بر یکدیگر دوختن. (منتهی الارب) (آنندراج). طارق بین ثوبین، اذا طابق بینها. (منتهی الارب). طارق بین ثوبین، لبس احدهما علی الاَّخر. (اقرب الموارد). طارق بین ثوبین مطارقه و طراقاً، دو جامه را روی هم پوشید. (ناظم الاطباء) ، نعل بر یکدیگر زدن بر موزه. (منتهی الارب). یقال طارق الرجل بین نعلین،اذا خصف احدیهما علی الاخری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دو نعل را روی هم دوختن. (از ناظم الاطباء)
ظاهراً از بدرقه (بدرقه) گرفته شده که گویا مسافران و کاروانیان را بدرقه می کرده و از حکومت مشاهره می گرفته اند: ذکر مال عمال و اهل نزول در نواحی قم، دراصل از برای اصحاب سیارات و بدارقه به قم قسمتی کرده اند. (تاریخ قم ص 165). و برزیگران و اربابان را، به مشاهره و پایمزد بدارقه، و قسمتهایی الزام و تکلیف نمی کردند. (تاریخ قم ص 186). و رجوع به بدرقه شود
ظاهراً از بدرقه (بدرقه) گرفته شده که گویا مسافران و کاروانیان را بدرقه می کرده و از حکومت مشاهره می گرفته اند: ذکر مال عمال و اهل نزول در نواحی قم، دراصل از برای اصحاب سیارات و بدارقه به قم قسمتی کرده اند. (تاریخ قم ص 165). و برزیگران و اربابان را، به مشاهره و پایمزد بدارقه، و قسمتهایی الزام و تکلیف نمی کردند. (تاریخ قم ص 186). و رجوع به بدرقه شود
چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث) (آنندراج). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. (فرهنگ نظام) (دمزن) : غضوا ابصارکم عن البارقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقۀ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث) (آنندراج). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده. (فرهنگ نظام) (دِمزن) : غضوا ابصارکم عن البارقه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188). بارقۀ تیغش درس سبکباری برق خوانده بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
حب السلاطین را گویند که مرادف با حب الخطایی است و آن دانه کرچک هندی است. بر گرفته از یونانی باتو (گویش شیرازی) به تازی (حب السلاطین) از گیاهان کرچک هندی
حب السلاطین را گویند که مرادف با حب الخطایی است و آن دانه کرچک هندی است. بر گرفته از یونانی باتو (گویش شیرازی) به تازی (حب السلاطین) از گیاهان کرچک هندی
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله
مطابقه و مطابقت در فارسی: ساچش بتایش، برابر کردن، چفسانیدن، مرو سیدن، یگانستن با هم ساختن، رو با رویی اتفاق کردن متحد شدن، مقابل کردن چیزی است بمثل آن، اتفاق اتحاد، مقابله