جدول جو
جدول جو

معنی بطائط - جستجوی لغت در جدول جو

بطائط(بِ ءِ)
فرج ستبر و گنده: حر بطائط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بطائط(بُ ءِ)
فربه و ستبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- جطائط بطائط، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بطائط
فربه وستبر
تصویری از بطائط
تصویر بطائط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسائط
تصویر بسائط
بسیط ها، ساده ها، بی تکلف ها،، تجربه ناپذیرها، ساده ها، گسترده ها، وسیع ها، پهنه ها، گسترده ها، جمع واژۀ بسیط
فرهنگ فارسی عمید
(حُ ءِ بُ ءِ)
و در ذیل اقرب الموارد حطائط بفتح حاء فربه و سطبر. (از منتهی الارب) (ذیل اقرب الموارد) ، مورچۀ کوچک و قرمزرنگ است و کودکان عرب در لغزهای خود گویند:
’ما حطائط بطائط
تمیس تحت الحائط’.
حطائط ذر است و بطائط اتباع آن. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خطیطه و آن زمین خشک مانده میان دو زمین باران زده یا زمین که بعض آن باران زده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گشن تیزشهوت. گشن بابانگ، مرد سخت خصومت، مرد دراز. (منتهی الارب). ج، طاطه
لغت نامه دهخدا
مرد عیار را گویند. (لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
از ’م طط’، جمع واژۀ مطیطه، جای پای چارپایان که در آن آب گل آلود جمع شده باشد، آب لوشناک و کدری که در ته حوضی مانده باشد. و فی حدیث ابی ذر: انانأکل الخطائط و نرد المطائط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
از ’م طط’، صلا مطائط، پشت دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممتد. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به مطاط شود
لغت نامه دهخدا
(شَ ءِ)
شطوط، جمع واژۀ شطوطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطوطی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءِ)
جمع واژۀ رطیط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رطیط، به معنی بانگ و فریاد و گولی و مرد گول. (آنندراج) ، زن گول و برای آن واحد ذکر نشده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
دهی است به یمن. (منتهی الارب). از دههای ذمار یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جایگاهی بین واسط و بصره. (سمعانی). سرزمینی نزدیک شهر منیعه در قرب واسط. (ابن اثیر ج 7 ص 137). و رجوع به الوزرا و الکتاب و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 3 ص 79 و ترجمه تاریخ یمینی و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 435 و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلام و تاریخ گزیده ص 358 شود.
- بطائح النبط، میان عراقین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ءِ)
مرد ریزه. (از منتهی الارب) (آنندراج). مردم خرد. (مهذب الاسماء) ، مرد ریزۀ کوتاه. (منتهی الارب) (از آنندراج). انسان صغیر قصیر. (از اقرب الموارد) ، مورچۀ سرخ. (منتهی الارب) (از آنندراج). مورچۀ خرد سرخ رنگ. (از اقرب الموارد) ، ذر. (منتهی الارب). حطائط ذر و بطائط اتباع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطایح. جمع واژۀ بطیحه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به بطیحه شود. جمع واژۀ بطحاء. (غیاث). رجوع به بطحاء شود. ج بطاح. (مؤید الفضلاء). رجوع به بطاح و بطایح شود، دلاور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شخص بسیار دلیر. (فرهنگ نظام). بغایت دلیر. (غیاث) (آنندراج). زورمند. پهلوان: سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). به آورد ایشان رو آورده با ابطال بطال خویش... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 514) ، دروغ گو. (غیاث) (آنندراج) :
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطایق. ج بطاقه. (ناظم الاطباء). رجوع به بطاقه و بطایق شود، هزل گفتن. بطل فی حدیثه بطاله. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بطالت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بطاین. جمع واژۀ بطینه. (ناظم الاطباء). رجوع به بطینه و بطاین شود:
چو چشم عاشق داری باشک روی هوا
چو روی دلبر داری به نقش روی بطاح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بسیط. (غیاث) (آنندراج) (دزی ج 1).
- بسائط اربع، مراد از بسائط اربع عناصر خاک وباد و آتش و آب است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطائط
تصویر رطائط
جمع رطیط، فریادها نادان ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بسیط، فراخ ها، یکه ها، یکه داروها گیاهان دارویی جمع بسیط بسیطه. چیزهای مفرد بدون ترکیب: (قدما عناصر اربعه را از بسایط بشمار میاوردند)، ادویه مفرده گیاهان طبی
فرهنگ لغت هوشیار