جدول جو
جدول جو

معنی بضع - جستجوی لغت در جدول جو

بضع
قسمتی از چیزی
تصویری از بضع
تصویر بضع
فرهنگ لغت هوشیار
بضع
جماع، فرج، کابین، طلاق، عقد نکاح
تصویری از بضع
تصویر بضع
فرهنگ فارسی عمید
بضع
پارۀ گوشت، کنایه از فرزند گرامی، بضعه
تصویری از بضع
تصویر بضع
فرهنگ فارسی عمید
بضع
((بِ))
از سه تا ده، چند، اند، پاره ای از شب
تصویری از بضع
تصویر بضع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بضعه
تصویر بضعه
پاره گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضعت
تصویر بضعت
پاره گوشت، جگر گوشه، گوشت بن دندان، آوای شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضعه
تصویر بضعه
پارۀ گوشت، کنایه از فرزند گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بضعه
تصویر بضعه
((بَ عَ))
گوشت پاره، فرزند، جگرگوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبضع
تصویر تبضع
خویروانی (روان شدن عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبضع
تصویر مبضع
چاقوی جراحی، نیشتر، ابزار نوک تیز که با آن رگ می زنند، وسیلۀ رگ زدن،
نشتر، نیسو، نیشو، کلک
فرهنگ فارسی عمید
نشتر فصاد: شب چو فصادی که ماهش مبضع و گردونش طشت طشت کرده سرنگون خون ازدکان انگیخته. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبضع
تصویر مبضع
((مِ ضَ))
نشتر فصاد
فرهنگ فارسی معین
برخی، پاره ای، لختی، گروهی برخ پشه پر از پشه پاره ای از چیزی برخی لختی، گروهی از مردم. توضیح بعض و بعضی در حکم اسم جمع باشند و غالبا فعل آنها را مطابقه دهند: (بعض دانشمندان برآنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضیع
تصویر بضیع
آبخوست آداک گریزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوع
تصویر بضوع
ستوهیدن به ستوه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضاع
تصویر بضاع
سیر آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصع
تصویر بصع
پاره ای از شب پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشع
تصویر بشع
بد مزه وگلوگیر، طعامی ناخوش
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه شدن، بسنده کردن، تر شدن، جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلع
تصویر بلع
داخل بردن غذا به حلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیع
تصویر بیع
خرید یا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتع
تصویر بتع
می انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخع
تصویر بخع
خود کشی، چاه کندن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده باز بازه یاز اندازه ای برابربا سر انگشت دست راست تاسر انگشت دست چپ هنگامیس که دست ها رابه دو سوی گشوده ایم واحد طول از سر انگشت دست راست تا سر انگشت دست چپ آنگاه که دستها را افقی بطرفین باز کنند باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بذع
تصویر بذع
تراویده، تراویدن بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضع
تصویر رضع
شیرخودن، مکیدن شیر از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضع
تصویر خضع
راضی گردیدن بخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعض
تصویر بعض
پاره ای از چیزی، برخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلع
تصویر بلع
بلعیدن، فرو بردن غذا در گلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضع
تصویر وضع
کیفیت، حالت، چگونگی و حالت هر چیز،
کنایه از وضعیت مالی، توان مالی مثلاً فعلاً وضعمان خوب نیست،
کنایه از حالت بدن مثلاً وضع مزاجی،
ایجاد کردن، پدید آوردن مثلاً وضع قوانین جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضبع
تصویر ضبع
کفتار، پستانداری گوشت خوار شبیه سگ که دست هایش از پاها بلندتر است و معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، عرجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدع
تصویر بدع
بدعت، چیز نو پیدا شده که سابقه نداشته باشد، رسم و آیین نو، سنت تازه که برخلاف دستور دین جعل شود
فرهنگ فارسی عمید