جماع کردن با کنیزک خود: باضع جاریته مباضعه و بضاعاً. - امثال: کمعلمه امها البضاع. (ناظم الاطباء). مباضعه، با کسی جماع کردن. (زوزنی). جماع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرامش با زن. آرامیدن با زن. نزدیکی با زن. همخوابگی. مجامعت. مقاربت. مباشرت. بیارمیدن با. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مباضعه شود، هویدا شدن کلام. (منتهی الارب). آشکار گشتن کلام. (از اقرب الموارد) ، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ستوه آمدن از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب شدن کسی از آب. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). بضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود. بضاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بضاع شود، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء) سیراب شدن از آب. بضوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود
جماع کردن با کنیزک خود: باضع جاریته مباضعه و بضاعاً. - امثال: کمعلمه امها البضاع. (ناظم الاطباء). مُباضَعَه، با کسی جماع کردن. (زوزنی). جماع نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرامش با زن. آرامیدن با زن. نزدیکی با زن. همخوابگی. مجامعت. مقاربت. مباشرت. بیارمیدن با. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مباضعه شود، هویدا شدن کلام. (منتهی الارب). آشکار گشتن کلام. (از اقرب الموارد) ، رسیدن اشک در چشم و نریختن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، به ستوه آمدن از کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سیراب شدن کسی از آب. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). بَضْعْ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود. بَضاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بضاع شود، خوی کردن پیشانی کسی. (ناظم الاطباء) سیراب شدن از آب. بضوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بَضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصادر مذکور شود
بستوه آمدن، بشوهر دادن زن را، بضاعت ساختن. چیزی را سرمایه کردن، سیراب کردن، رسول را جواب شافی گفتن، بیان شافی کردن. هویدا کردن کلام، بضاعت دادن. آخریان فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به سرمایه دادن. و در فقه، دادن مالی است به دیگری تا بدان متاعی خرد و نصیب و حصه از سود آن او را نباشد، بخلاف مضاربه که هر دو در ربح سهیمند
بستوه آمدن، بشوهر دادن زن را، بضاعت ساختن. چیزی را سرمایه کردن، سیراب کردن، رسول را جواب شافی گفتن، بیان شافی کردن. هویدا کردن کلام، بضاعت دادن. آخریان فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به سرمایه دادن. و در فقه، دادن مالی است به دیگری تا بدان متاعی خرد و نصیب و حصه از سود آن او را نباشد، بخلاف مضاربه که هر دو در ربح سهیمند
چاهی است بمدینه و قطر سر آن شش ذرع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنا بنقل ابن بطوطه نام چاهی در خارج مدینه در قسمت شمالی قبۀ حجرالزیت. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 144 شود
چاهی است بمدینه و قطر سر آن شش ذرع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بنا بنقل ابن بطوطه نام چاهی در خارج مدینه در قسمت شمالی قبۀ حجرالزیت. رجوع به سفرنامۀ ابن بطوطه چ 1337 هجری شمسی بنگاه ترجمه ص 144 شود
پاره ای از مال که بدان تجارت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضائع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بیارۀ کالا که بفروختن بفرستند. (مؤید الفضلاء). پاره ای مال که جدا کنند و بجایی فرستند برای تجارت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). - قلیل البضاعه، کم مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به بضاعت شود
پاره ای از مال که بدان تجارت کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، بضائع. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). بیارۀ کالا که بفروختن بفرستند. (مؤید الفضلاء). پاره ای مال که جدا کنند و بجایی فرستند برای تجارت. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 26). - قلیل البضاعه، کم مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به بضاعت شود
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه
جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها خانه ها سرای ها. توضیح اغلب بضم باء تلفظ میشود ولی صحیح بکسر است و شاید این اشتباه از کلمه بقعه که ببای مضموم است نشا ت کرده باشد، یا بقاع خیر. صومعه ها خانقاه ها تکیه ها. یا بقاع متبرکه. مشاهد و مقابر بزرگان دین وایمه