- بصر
- بینائی، چشم
معنی بصر - جستجوی لغت در جدول جو
- بصر
- بینایی، حس بینایی، چشم
- بصر ((بَ صَ))
- دیده، چشم، جمع ابصار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
زمین خوب خاک سرخ، اندک شیر پارسی تازی شده بس ره از شهرها گل نیشابوری سنگ سپید
جمع بصیر بینایان روشن بینان روشندلان
دیداری
مربوط به بصر، دیداری مثلاً آموزش بصری
از مردم بصره، تهیه شده در بصره مثلاً رطب بصری
بصیرها، بیناها، کنایه از دانایان، خبیرها، جمع واژۀ بصیر
Visual
визуальный
visuell
візуальний
wizualny
visual
visivo
visual
visuel
visueel
การมองเห็น
visual
بيروقراطيّةٌ
दृश्यात्मक
וִיזוּאַלִי
kuona
দৃশ্যমান
بیننده تر بیناتر بصیرتر: ابصر از عقاب
بیناتر
نیک نگریستن، تامل کردن