جدول جو
جدول جو

معنی بصار - جستجوی لغت در جدول جو

بصار
(اِ تِ)
مباصره. (ناظم الاطباء). رجوع به مباصره شود
لغت نامه دهخدا
بصار
(بِ)
نام جد نصیر بن دهمان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبار
تصویر صبار
(پسرانه)
بسیار صبرکننده، صبور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بصارت
تصویر بصارت
بینا شدن، بینایی، کنایه از دانایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بصرها، بینایی ها، چشمها، جمع واژۀ بصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
نگاه کردن، دیدن، بینایی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بصاره. بینا گردیدن و دانستن کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بینادل شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بصاره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بصر. چشمها. بینائیها. دیده ها
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شُ)
دیدن. دیدن بچشم و به دل. رؤیت، اعلام. دیده ور گردانیدن، روشن و پیدا شدن
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
بینایی دل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بینایی. بینش. بینادلی:
قلم بدستش گویی بدیع جانور است
خدای داده مر آنرا بصارت و الهام.
فرخی.
امیر بخط خویش جواب نبشت یکی آنکه تا بوسهل را در او جمالی بزرگ باشد و دیگر که در اوپایداری و بصارت تمام بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). یکی از دهات آن شهر و کفات آن جماعت که در وجوه تجارت بصارت داشت با خود اندیشید. (سندبادنامه ص 300).
خرد بخشیدتا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم.
نظامی.
به روی یار نظر کن ز دیده منت دار
که کار دیده نظر از سربصارت کرد.
سعدی (طیبات).
ندانم هیچکس در عهد سنت
که با دل باشد الا بی بصارت.
سعدی (طیبات).
آنرا که بصارت نبود یوسف صدیق
جایی بفروشد که خریدار نباشد.
سعدی (طیبات).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بصر به بصراً و بصاره، بینا گردیدن و دانستن او را و منه قوله تعالی: بصرت بما لم یبصروا به. (قرآن 96/20) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دانستن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به بصر شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به بصار که بطن (تیره) ای است از اشجع و آن بصاربن سبیعبن بکر بن اشجع... است. (از سمعانی) (از اللباب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزار
تصویر بزار
از ریشه پارسی بر زفروش دانه فروش فروشنده روغن بزرک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بصارت بصیرت، بینایی ها، بینادلی، بینش ها، زیرکی ها، گواه ها جمع بصیرت بیناییها بینادلیها بینشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصائر
تصویر بصائر
بینائیها ویقین ها، ج بصیره
فرهنگ لغت هوشیار
آذربویه اشنان. قسمی شیشه که از ترکیب سیلیکات دو پتاسیم و سیلیکات دو پلمپ ساخته شود آبگینه صاف و شفاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصرا
تصویر بصرا
جمع بصیر بینایان روشن بینان روشندلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقار
تصویر بقار
گاو دار، آهنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکار
تصویر بکار
مشغول به کار، بافایده، مفید، لازم، ضروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحار
تصویر بحار
جمع بحر، دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصیر
تصویر بصیر
بینا، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصاق
تصویر بصاق
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصر
تصویر باصر
چشم دارنده، نگاه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشار
تصویر بشار
گرفتار وپای بند، عاجز، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصارت
تصویر بصارت
بینا گردیدن، بینا دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصاره
تصویر بصاره
بینایی، بینادلی، گونه ای خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
((اِ))
دیدن، نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بصارت
تصویر بصارت
((بَ رَ))
بینا شدن، دقیق دیدن، روشن بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
((اَ))
جمع بصر، چشم ها، دیده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حصار
تصویر حصار
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینایی ها، چشمان، دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینایی، بینش، بصیرت، دانایی، خبرگی، دانایی، زیرکی، بینا شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بینش، چشم انداز
دیکشنری اردو به فارسی