جدول جو
جدول جو

معنی بشکیر - جستجوی لغت در جدول جو

بشکیر
(بَ / بِ)
سفره. سماط. نطع. (دزی ج 1 ص 90)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشیر
تصویر بشیر
(پسرانه)
بشارت دهنده، مژده دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
کسی که مژده و خبر خوش بیاورد، مژده دهنده، بشارت دهنده، از القاب پیامبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکیر
تصویر شکیر
شلیل، درختی از تیرۀ گل سرخیان با میوه ای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو به رنگ سرخ و زرد، رنگینان، رنگینا، تالانه، شفترنگ، شفرنگ، تالانک، مالانک، شلیر
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
اول گیاه که بعد گیاه خشک و پژمریده روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شاخهای نرم و نازک میان شاخهای خشک و درشت، شاخهای ریزه که از بن درختی روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاجوش. (یادداشت مؤلف) ، خرمابنان ریزه. (منتهی الارب) ، برگ ریزه های گرداگرد شاخ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنچه گرداگرد درخت برآید. (مهذب الاسماء) ، موی بن یال اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). موی کوتاه که در بن ریش اسب بود. (مهذب الاسماء) ، موی متصل روی و پس گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اول موی که بروید. (یادداشت مؤلف) (مهذب الاسماء) ، موی زهار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). موی شیب زن. (دهار). موی شیب. (مهذب الاسماء). موی شرم اندام زن، شتران ریزه، موی ریزه میان موی کلان، پر و پشم و گیاه ریزۀ میان پر و پشم و گیاه کلان و بزرگ، شاخها و پوست درخت، نهال انگور که از پارۀ شاخ روید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رزجون. ترکۀ رز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ کَ)
کوهی است به اندلس که همواره برف بارد بر آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ کا)
زن سبک دست: امراءه بشکی الیدین و کذلک امراه بشکی العمل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابن سعد بن نعمان بن اکّال انصاری معاوی. وی در جنگ احد و خندق حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 163). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: پسرش ایوب بعضی احادیث از وی نقل کرده است و بعضی نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2: ذیل بشر بن اکال و الاستیعاب شود
غلام مالک بن ذعر خزاعی قافله سالار کاروانی که از مدین بمصر میرفت، راه گم کرده بود، بسر چاهی که برادران یوسف وی را در آن افکنده بودند منزل کرد و این غلام بود که جهت کشیدن آب دلو در چاه افکند و بجای آب یوسف رابرکشید. (حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 1 ص 63)
ابن ارطاه. از حکام و سرداران معاویه بود. مؤلف حبیب السیر آرد: معاویه وی را 41 هجری قمری حاکم بصره کرد و پس از روزی چند او را معزول نمود و در سال 43 هجری قمری او را به غزو روم فرستاد. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 116 و 177 و بشر شود
جامه دار و ملازم خاندان شاه شجاع و فرستادۀشخص او بنزد برادرش شاه محمود باخلعت. و نقل است چون شاه محمود وی را بدید این بیت بخواند:
نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگر ز مصر بکنعان بشیر می آید.
رجوع به عصر حافظ ص 207 شود
ابن مروان حکم. یکی ازچهار پسر مروان حکم و برادر عبدالملک که از جانب وی ایالت کوفه یافت و در سال اربع و سبعین 74 هجری قمری) درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2ص 136، 148 و 151 و مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 642 شود
ابن عبدالله انصاری خزرجی. ابو موسی بن عقبه از ابن شهاب و ابوالاسود از عروه وی را در زمرۀ کسانی که در یمامه شهید شده اند آورده است ولی ابن اسحاق وی را بشیر نامیده است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب شود
ابن مصطفی جواد. در سال 1324 هجری قمری در بشوکین از قرای جبل عامل متولد و در سال 1364 هجری قمری در بیروت درگذشت. او راست: دیوانی که در مطبعۀ عرفان صیدا بسال 1365 هجری قمری چاپ شده است. رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود
ابن جابر بن عراب بن عوف... عبسی. ابن یونس گوید وی نزد پیغمبر رفت و در فتح مصر شرکت کرد و روایتی از وی بدست نیامده است. ابن سمعانی نام وی را بسیر آورده است. (از الاصابه ج 1 ص 163). و رجوع به الاستیعاب شود
ابن کعب بن ابی الحمیری... سیف در فتوح آورده است وی یکی از امرای یرموک بود و با ذکر اسامی گفته است چون ابوعبیده از یرموک رفت و بدمشق فرود آمد وی را جانشین خود در آن شهر کرد. و رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود
ابن عنبس بن زید بن عامر بن... انصاری ظفری. وی درجنگ احد حضور یافت و در جنگ جسر شهید شد. بنا بر گفتۀ ابن ماکولا وی را نسر هم گفته اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
ابن زید انصاری... در جنگ حره کشته شد و ابن اثیر گوید وی در جنگ جسر در خلافت عمر بقتل رسید. بنا بر عقیده ابن منده بنقل صاحب الاصابه پدر در جنگ جسر و پسردر جنگ حره کشته شد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 شود
ابن معبد ابوسعید اسلمی. ابن حبان گوید صحبت داشت و در شمار اهل کوفه یاد شده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب شود، مطهر، ظرف آبی که از چرم ساخته باشند. (ناظم الاطباء)
ابن نهیک مکنی به ابوالشعشاء. تابعی و کسی است که در روایت حدیثی منقول ابویعلی موصلی بنقل از ابوهریره گفته است که بدان استدلال نمیتوان کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ج 1 ص 646 شود
ابن مالک فرستادۀ عمر بن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیدالله زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 57 شود
ابن عمر در سال هجرت متولد شدو در سال 85 هجری قمری درگذشت و در زمان حجاج، عریف قوم خود بود برخی او را اسیر نامیده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
ابن خصاصیه معروف به ابن معبد. یکی از مهاجران و صحابه است. و در اواخر عمر دربصره سکونت داشت. رجوع به ابن معبد و الاصابه ج 1 ص 163 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و سمعانی شود
وی با دو برادرش مبشر و بشر در جنگ احد حضور داشت ولی منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به بشر بن حارث و الاصابه ج 1 ص 155 شود
ابن معبد یا ابن بدیر (نذیر) ابن معبدبن شراحیل... سدوسی معروف به ابن خصاصیه. درباره نسبت وی و مادرش خلاف است. بخاری حدیث او را آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود
بشر. ابن ثور عجلی. ابواسماعیل در فتوح الشام او را یاد کرده و گوید: از اشرف بنی عجل است که همراه مثنی بن حارثه جنگید وسپس بشام رفت. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 180 شود
ابن مهر صیداوی. کسی که بنمایندگی کوفیان همراه پنجاه نامه برای دعوت حضرت امام حسین (ع) بکوفه نزد آن حضرت رفت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 40 شود
ابن معاویه مکنی به ابوعلقمۀ بحرینی. حاکم دراکلیل، و ابن سعد در شرف المصطفی و بیهقی در دلائل از طریق یونس بن بکیر از او روایت دارد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود
ابن عمرو، ابوعمره یکی از صحابه و انصار است و در محاربۀ صفین بهمراه حضرت علی (ع) شهادت یافت. نامش را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
ابن انس بن امیه... عمرو بن مالک بن اوس. وی در جنگ احد حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 162 و 163). و رجوع به الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
ابن عمر بن محصن اویسه برادر ثعلبه بن عمر بن عمره بشر بن عمر. در سنۀ پانزده ق. شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود
بشر. ابن اکّال معافری انصاری. بغوی و باوردی و جز آنان وی را در زمرۀ صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 162 و بشیر بن سعد بن نعمان شود
ابن عمر بن حنش بن عبدالقیس ملقب به جارودالمعلی. نسبش بزرگوار است. رجوع به بشر و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 220 شود
ابن بشار مدنی فقیه. مؤلف حبیب السیر آرد: در سال 101 هجری قمری درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هجری شمسی خیام ج 2 ص 175 شود
ابن نهاس عبدی. عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود

ابن عبدالمنذر انصاری مشهور به کنیۀ خود ابولبابه است. و در اسم او اختلاف است. رجوع به ابولبابه و الاصابه ج 1 ص 164 شود
پدر ایوب. پسرش از او در معجم ابن قانع و مسند بزاز روایت دارد. (از الاصابه ج 1 ص 188). رجوع به بشیرین سعد بن نعمان شود
ابن راعی العیر. عمر بن شبه او را در زمرۀ صحابه یاد کرده است ولی نام صحیح وی بسر است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنۀ آن 312 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوب. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده. (مؤید الفضلاء). مژده آور. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مژده ور. (منتهی الارب). مژده دهنده. (ترجمان عادل بن علی ص 26) (مهذب الاسماء). مژده رسان. مژده دهنده. بشارت دهنده. بشارت رساننده. ضد نذیر. مبشر. (اقرب الموارد) :
باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک
از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر.
منوچهری.
زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند
ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر.
ناصرخسرو.
بکمان چرخ تیر تو بفروخت
قیر تو عرض کرد دهر بشیر.
ناصرخسرو.
همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر.
مسعودسعد.
دارای آسمان و زمین خالق البشر
کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر.
سوزنی.
همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا.
سوزنی.
نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی
تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر.
سوزنی.
عدل بشیریست خرد شادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگرز مصر بکنعان بشیر می آید.
سعدی (طیبات).
فرستاد لشکر بشیر و نذیر
گرفتند جمعی از ایشان اسیر.
سعدی (بوستان).
- گاهی در شعر با تشدید شین آید:
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیر است وسراج است و منور.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ)
ابن کعب عدوی بن شاهین و عبدان او را در صحابه یاد کرده اند و برخی صحبت او را منکر شده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.
- توگی بشیر، توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپاس داری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جایگاهی در بلاد گیلان. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان)
لغت نامه دهخدا
صورت دیگری از نام قوم باسک، رجوع به باسک و بشکیر و بسجرت و به مقدمۀ ابن خلدون ترجمه پروین گنابادی ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دستمال بلند و بزرگ سوزن کاری شده ای است (تور مانند) که زنان تونسی قسمت چانه و پایین صورت خود را در آن پیچند و دو سر آن را به پشت سر گره زنند و تا سر زانو آویخته باشد، و گاهی تا زیر چشمان را نیز پوشد. (از دزی ج 1 ص 87)
لغت نامه دهخدا
(بَ یِ)
بشائر. جمع واژۀ بشیره. (ناظم الاطباء) : بشایر آن در آفاق سایر و منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 202). و رجوع به بشیره شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یا بشجر نام درختی است که کمان را از چوب آن سازند و آن را به عربی نبع گویند. (برهان) (سروری). درخت نبع که از چوب آن کمان سازند. (ناظم الاطباء). مؤلف انجمن آرا پس از نقل عبارت برهان آرد. بیشتر آن درخت در قلۀ کوه روید. (از آنندراج). آلش. خدنگ. (زمخشری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 214 شود. نوعی از آن توسکا است. (درختان جنگلی ایران ثابتی ص 166). نوع دیگر آن راش است. (ایضاً ص 166). نام درختی است که در قلۀ کوه روید و از چوب آن کمان سازند. (فی السامی: النبع بشجر) (رشیدی: بشجر). نام درختی است که ازآن چوب کمان گیرند و به عربی نبع گویند. (سروری)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
هوله و دستارچه و رومال. (ناظم الاطباء). رومال و دست مال را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
صورتی از مشکین: سلطان (جلال الدین) نیز متوجه ناحیت بشکین شد. (جهانگشای جوینی چ لیدن 1334 هجری قمری ج 2 ص 184). و رجوع به مشکین و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
بنا بنقل یاقوت نوعی پرنده باشد. (دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
بشارت دهنده، مژده آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
سپاسگزار، پا جوش شاخه که از بن درخت بر آید، نو شاخه ستاک، کرک جوجه، رمکان موی زهار، نهال رز، ریزه برگ، موی سست ستور شیرده که علف اندک خورد و شیر بسیار دهد شکور، سپاسگزار شاکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگیر
تصویر بشگیر
هوله دستارچه رومال دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشکیر
تصویر تشکیر
سپاس داری نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیر
تصویر شکیر
((شَ))
ستور شیرده که علف اندک خورد و شیر بسیار دهد، شکور، سپاسگزار، شاکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشیر
تصویر بشیر
((بَ))
مژده رسان، نیکو روی، خوبروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشگیر
تصویر بشگیر
((بَ))
هوله، دستمال
فرهنگ فارسی معین
بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان
متضاد: نذیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد