پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن به هم برآمدن، برای مثال نه مردی بود خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشُفتَن، شوریدَن، بِشولیدَن، پِشولیدَن، پَریشیدَن، پَژولیدَن، بَرهَم خوردن به هم برآمدن، برای مِثال نه مردی بُوَد خیره آشوفتن / به زیراندرآورده را کوفتن (فردوسی - ۴/۲۶۳)
بلغت زند و پازند بمعنی پرستش کردن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بلغت زند پرستیدن. (ناظم الاطباء). هزوارش بشرنتن بیشرونیتن. پهلوی بریشتن. برشتن. برشته کردن. (یونکر 102) (بندهش 88). و برشتن در متن برهان به ’پرستش’ تصحیف شده، هزوارش پرستیدن شدونیتن است. (یونکر 282) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به بشورفتن شود
بلغت زند و پازند بمعنی پرستش کردن باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). بلغت زند پرستیدن. (ناظم الاطباء). هزوارش بشرنتن بیشرونیتن. پهلوی بریشتن. برشتن. برشته کردن. (یونکر 102) (بندهش 88). و برشتن در متن برهان به ’پرستش’ تصحیف شده، هزوارش پرستیدن شدونیتن است. (یونکر 282) (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به بشورفتن شود
شتافتن. عجله کردن. تعجل. (تاج المصادر بیهقی). تسرع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تمطر. اهراع. (تاج المصادر بیهقی). سرعت نمودن. عصف. عصوف. (منتهی الارب) : استعجال، بشتافتن خواستن. (از تاج المصادر بیهقی) : که ما در بیابان خبر یافتیم بدان آگهی نیز بشتافتیم. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (کلیله و دمنه). و رجوع به شتافتن شود
شتافتن. عجله کردن. تعجل. (تاج المصادر بیهقی). تسرع. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تمطر. اهراع. (تاج المصادر بیهقی). سرعت نمودن. عصف. عصوف. (منتهی الارب) : استعجال، بشتافتن خواستن. (از تاج المصادر بیهقی) : که ما در بیابان خبر یافتیم بدان آگهی نیز بشتافتیم. فردوسی. من بشتافتم تا ملک را خبر کنم. (کلیله و دمنه). و رجوع به شتافتن شود
کوفتن. رجوع به کوفتن شود، هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن: همه مهتران پشت برگاشتند مرا در جهان خوار بگذاشتند. فردوسی. به بیچارگی پشت برگاشتند سراپرده و خیمه بگذاشتند. فردوسی. مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود. - روی برگاشتن، روی برگردانیدن. اعراض کردن: که ما را برین گونه بگذاشتند بخیره چنین روی برگاشتند. فردوسی. دل زادفرخ نگه داشت نیز سپه را همی روی برگاشت نیز. فردوسی. جهانی پر از داد شد یک سره همی روی برگاشت گرگ از بره. فردوسی. سپاهش همه روی برگاشتند جهانجوی را خوار بگذاشتند. فردوسی. درفش و بنه پاک بگذاشتند گریزان ز کین روی برگاشتند. اسدی. و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود
کوفتن. رجوع به کوفتن شود، هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن: همه مهتران پشت برگاشتند مرا در جهان خوار بگذاشتند. فردوسی. به بیچارگی پشت برگاشتند سراپرده و خیمه بگذاشتند. فردوسی. مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. (راحهالصدور راوندی). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود. - روی برگاشتن، روی برگردانیدن. اعراض کردن: که ما را برین گونه بگذاشتند بخیره چنین روی برگاشتند. فردوسی. دل زادفرخ نگه داشت نیز سپه را همی روی برگاشت نیز. فردوسی. جهانی پر از داد شد یک سره همی روی برگاشت گرگ از بره. فردوسی. سپاهش همه روی برگاشتند جهانجوی را خوار بگذاشتند. فردوسی. درفش و بنه پاک بگذاشتند گریزان ز کین روی برگاشتند. اسدی. و رجوع به روی برگاشتن در همین لغت نامه و برگاشتن روی در همین ترکیبات شود