جدول جو
جدول جو

معنی بشکستن - جستجوی لغت در جدول جو

بشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
فرهنگ فارسی عمید
بشکستن(رَ تَ)
شکستن و خاموش کردن. (ناظم الاطباء). مغلوب کردن. غالب شدن. شکست دادن. کسر. رجوع به شکستن و شعوری ج 1 ورق 207 شود:
اجزاء پیاله ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست.
خیام.
کشتن و مردن که بر نقش تن است
چون انار و سیب را بشکستن است.
مولوی، استفراغ و قی بسیار و مکرر. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشکوفه و اشکوفه شود
لغت نامه دهخدا
بشکستن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
بشکستن
شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکستن
تصویر شکستن
با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن
کنایه از مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن،
کنایه از قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن
کنایه از کم کردن ارزش چیزی یا کسی، کنایه از ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن،
کنایه از چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس،
چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار
کنایه از مغلوب شدن
کنایه از از میان رفتن،
کنایه از کاهش یافتن، کنایه از کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ ءَ)
شکستن:
گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را برشکن
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود.
- برشکستن زلف، بسوی بالا شکستن آن. شکستن بسوی بالا. خم دادن بسمت بالا. (یادداشت مؤلف).
- برشکستن زلف و کاکل، کنایه از هم واکردن موهای کاکل و زلف. (آنندراج). شکستن به برسو چنانکه زلف را. (یادداشت مؤلف) :
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
بهر شکسته که پیوست زنده شد جانش.
حافظ.
- برشکستن مجلس، کنایه از برهم خوردن مجلس و پاشیدن صحبت. (آنندراج) :
مجلس چو برشکست تماشا بما رسد
در بزم چون نماند کسی جا بما رسد.
ملا نظیری (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(کَ شُ دَ)
شکستن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن یعنی خرد کردن. (شعوری) :
عذر طرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار.
ناصرخسرو.
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل شکستن. رجوع به شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
شکفتن. تفتیح. (زوزنی). رجوع به شکفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برشکستن
تصویر برشکستن
اعراض کردن، ترک دادن منصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکسته
تصویر بشکسته
شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، خرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن، قطعه قطعه کردن، پاره پاره کردن، ریز ریز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشکستن
تصویر برشکستن
((بَ ش ِ کَ تَ))
دوری کردن، روی برتافتن، شمردن، حساب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
((ش کَ تَ))
خرد کردن، مغلوب ساختن، تا کردن، شکار کردن، خرد شدن، مغلوب شدن، تعظیم کردن، دو تا شدن، تکیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
اکتسار، اسائه
فرهنگ واژه فارسی سره
شکستن، شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن، پریشان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
Breach, Break, Bust, Fracture, Scruffiness, Shatter, Smash, Snap
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
violer, casser, fracturer, négligé, briser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکاف دادن، چاک دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
нарушать , ломать , неряшливость , разбивать , разбить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
verletzen, brechen, zerbrechen, schmuddelig, zerschlagen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
порушувати , ламати , брудність , розбивати , розбивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
naruszać, łamać, brudność, zniszczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
违反 , 打破 , 断裂 , 脏乱 , 砸碎 , 打碎
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
violar, quebrar, fraturar, desleixo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
violare, rompere, fratturare, trasandato, frantumare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
violar, romper, fracturar, desordenado, destrozar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
schenden, breken, slordigheid, verbrijzelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شکستن
تصویر شکستن
उल्लंघन करना , तोड़ना , गंदगी , तोड़ना
دیکشنری فارسی به هندی