جدول جو
جدول جو

معنی بشریه - جستجوی لغت در جدول جو

بشریه
(بَ شَ ری یَ)
تأنیث بشری. رجوع به بشری و بشریت شود
لغت نامه دهخدا
بشریه
(بَ شَ ری یَ)
یکی از هفت فرقۀ معتزله باشند. (بیان الادیان). فرقه ای از معتزله، اصحاب بشر بن المعتمر. (مفاتیح). گروهی از معتزله و اتباع بشر بن المعتمر باشند. بشر خود از افاضل علماء معتزله بود و عقاید خاصی داشت. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و البیان و التبیین ج 1 ص 126 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عشریه
تصویر عشریه
یک دهم مال به عنوان زکات یا مالیات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشریت
تصویر بشریت
انسان بودن، انسانیت، مردمی، نوع انسان، تمام انسان ها
فرهنگ فارسی عمید
(ری یَ)
معرب بوریا باشد. رجوع به باری و المعرب جوالیقی ص 46 س 21 شود. حصیر بافته.
لغت نامه دهخدا
(نَ ری یَ / یِ)
روزنامه یا مجله که بطور مرتب روزانه یا هفتگی یا ماهانه منتشر شود. نیز رجوع به نشره شود
لغت نامه دهخدا
(؟ ری یَ)
از فرق مشبهۀ شیعه هستند. (خاندان نوبختی عباس اقبال ص 259). یکی از پنج فرقۀ اصحاب حدیث باشند. (بیان الادیان). و رجوع به خطط مقریزی ج 4 ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
لفظ یونانی برویا شهر قدیم مقدونیه واقع در مغرب سالونیک که نام دیگر آن وریا است. (از دائره المعارف فارسی). شهری از توابع مقدونیه واقع در طرف شرقی کوههای اولیمبس. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ ری یَ)
انسانیت. (ناظم الاطباء). مردمی: کمترین درجه اندر صحو رؤیت بازماندگی بشریت بود. (کشف المحجوب ص 233).
گفتم: ز وادی بشریت توان گذشت
گفتا: توان اگر نبود مرکبت جمام.
خاقانی.
- ضعف بشریت، ناتوانی انسانی: از ضعف بشریت تاب آفتاب نیاورد. (گلستان).
- طبع بشریت، طبعیت و خوی انسانی و سرشت انسانی. (ناظم الاطباء) : و محمود نیز آنرا که ساختند خریداری کرد بطبع بشریت که نتوانست دید کسی را که جای او را سزاوار باشد. (تاریخ بیهقی) ، فصل باران هند برسات. (فرهنگ فارسی معین). والمدینه (مدینه هنور بالهند) علی نصف میل من البحر و فی ایام البشکال و هو المطر، یشتد هیجان هذا البحر و طغیانه. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
بنا بنقل یاقوت نوعی پرنده باشد. (دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
تأنیث بشیر یقال: امراه بشیره و ناقه بشیره، زن خوبروی و ماده شتر خوبروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بشیرات
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
از فرق غلات است و فروع مفوضه و واقفه، اصحاب محمد بن بشیر اسدی معتقد بزنده و غایب بودن امام موسی بن جعفر و نمردن و حبس نشدن آن حضرت بودند. این فرقه محمد بن بشیر و بعد از او پسرش سمیع را امام میشمردند. (خاندان نوبختی چ 1311 هجری قمری ص 252). و رجوع به ریحانه الادب ج 1 ص 167 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ وَ)
نام جماعتی است. (منتهی الارب) (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
قصبۀ مرکز بخش با چهار هزار تن جمعیت. آب از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، ارزن، ابریشم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ وَ)
ابونعیم بشرویه بن محمد بن ابراهیم معقلی. امیر نیشابور بود. وی از بشر بن احمد اسفراینی روایت دارد. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(بِرَ وَ)
علی بن حسن بن بشرویه خجندی. شیخ فنجارو صاحب تاریخ بخارا بود. رجوع به تاج العروس شود، خواندن. صدا زدن. (دزی ج 1 ص 90)
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
حصیر بافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حصیر بافته از نی. و این معرب از فارسی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شراء است برخلاف آنان که آنرا جمع واژۀ شری دانند. (از اللسان بنقل ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
نام سال دوم هجرت رسول صلوات اﷲعلیه بمدینه و آن مطابق با سال پانزدهم بعثت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
از نقود قدیمی تاآخر عهد عباسیان است. بغلیّه. و بدریه از آن سبب گویند که اعراب آن را در بدره (پوست بزغاله) می نهادند و در هر بدره مبلغ معینی می گذاشتند: برخی هزار، برخی ده هزار و برخی دیگر هفت هزار دینار و از همین جاست که بدره به همه این معانی بکار رفته است. و بعضی از بکار بردن بغلیه بسبب قبح لفظ و معنی آن خودداری کنند. (از نقودالعربیه ص 144). و رجوع به بدره شود
لغت نامه دهخدا
(بُ ری یَ)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داهیه. (از اقرب الموارد) ، (اسم فعل) بسنده است. یکفی. (منتهی الارب). بس است. حسبک. (آنندراج). یعنی کفایت میکند ترا و بس است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
ممالیک بحریه، نام گروهی از غلامان ترک که در سالهای 649 تا 784 هجری قمری در مصر فرمانروائی کرده اند. اینان غلامانی بودند که ملک صالح نجم الدین ایوب خریداری کرده در اردوگاه زمستانی موسوم به بحریه حدود بولاق ساکن نمود و به همین سبب بدین نسبت مشهور شدند. ای بیک یکی از این غلامان به خوانسالاری ملک صالح رسید و بعد از مرگ ملک با همسر او شجرهالدر ازدواج کرد و سمت اتابکی ملک اشرف مظفرالدین را یافت و پس از سالی او را از حکومت خلع کرد و خود بر تخت سلطنت مصر نشست و بدین طریق سلسلۀ ممالیک بحریه در مصر تأسیس شد. امرای معروف این سلسله ملک معز آیبک و ملک مظفر سیف الدین و ملک ظاهر بیبرس و ملک منصور سیف الدین قلاوون و ملک اشرف صلاح الدین خلیل بوده اند و برخی از اینان بر سوریه نیز تسلط یافتند. قلاوون و پسرش صلاح الدین علاوه بر مقاومت در برابر مغول، در جنگهای صلیبی با اروپائیان نیز نبرد کرده اند. ملوک بحریه جمعاً 27 تن بودند و آخرین آنان ملک صالح حاجی بن شعبان نام داشت که در سال 784 هجری قمری به دست برقوق چرکسی خلع شد و غلامان چرکس جای ملوک بحریه را گرفتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ممالیک بحری و بحریه و برجی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یَ)
گروهی از زیدیان منسوب به مغیره ابتربن سعد. (آنندراج). و ابتریه که نوشته شده ظاهراً غیرمشهور یا غلط باشد. (یادداشت مؤلف). اینان اصحاب بتیرالثومی هستند و با سلیمانیه هم عقیده اند. جز آنکه آنان تا عثمان بیشتر نپذیرند. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 249 و 251 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشریت
تصویر بشریت
انسانیت، مردمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشرطه
تصویر بشرطه
بشرط خود باشرطش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشرحه
تصویر بشرحه
بشرح خود
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عشری ده یک مونث عشری (منسوب به عشر)، ده یک چیزی که به عنوان مالیات و عوارض می گرفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریه
تصویر بحریه
مونث بحری: دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه یا مجموعه اوراق چاپی که آنرا انتشار دهند، جمع نشریات. توضیح این کلمه و جمع آن نشریات در عربی فصیح نیامده ازین رو بعض فصیحان بجای آن دو} نشره {و} نشرات {را بکار برند نظریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریه
تصویر بریه
آفریدگان، آفریده، خلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشریت
تصویر بشریت
((بَ شَ یَّ))
وضع یا کیفیت بشر بودن، نوع انسان، مجموعه انسان ها، منش یا رفتار انسانی، انسانیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشریه
تصویر نشریه
((نَ یِّ))
ورقه یا مجموعه ای از اوراق که بر روی آن چیزی نوشته، چاپ و منتشر کنند
فرهنگ فارسی معین
آدمیت، انسانیت، مردمی
متضاد: حیوانیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جریده، روزنامه، سالنامه، فصلنامه، گاهنامه، ماهنامه، مجله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهره، محرف بشره، خوی، اخلاق
فرهنگ گویش مازندرانی