جدول جو
جدول جو

معنی بشران - جستجوی لغت در جدول جو

بشران
ابن فورک نام فورک یحیی است. وی از شاذکونی و محمد بن بکیر روایت کند. رجوع به ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 234 شود
لغت نامه دهخدا
بشران
(اِ تِ)
تثنیۀ بشر. (ناظم الاطباء). رجوع به بشر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بفران
تصویر بفران
(دخترانه)
معصوم و روپاک مانند برف (نگارش کردی: بهفران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باران
تصویر باران
(دخترانه و پسرانه)
قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جو زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برشان
تصویر برشان
(پسرانه)
امت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بحران
تصویر بحران
آشفتگی و تغییر حالت، تغییر حالت ناگهانی مریض تب دار که منجر به بهبودی یا مرگ او بشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف یا باران همراه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدران
تصویر بدران
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو، گندگیاه، برای مثال عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاق اطعمه - مجمع الفرس - بدران)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران، خراب، بایر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می شود و بر زمین فرو می ریزد
باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید
باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به وسیلۀ هواپیما به وجود آید
باران سرخ: بارانی که لکه های سرخ بر زمین باقی می گذارد و آن به علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره های باران به زمین فرو می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکران
تصویر بکران
بنکران، ته دیگ پلو، غذایی که ته دیگ چسبیده و برشته شده باشد، ته دیگ
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
لغتی است در بحران.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دو دریای روم و فارس. و منه مجمع البحرین. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ ابجر. مردان ناف برآمده و کلان شکم. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تغییری که بیمار را پیدا آید در تب و با یوم اضافه شود چنانکه گویند ’یوم بحران’. (ناظم الاطباء). یوم باحوری برخلاف قیاس نیز گفته شده است به انتساب به باحور یا باحوراء که شده گرمای تابستان باشد. (از منتهی الارب). شدت بعض بیماریها چون تب مطبقه در روزهای معلوم که به برء یا هلاک منتهی شود. (یادداشت مؤلف). این روز را یوم بحران و یوم باحوری گویند و گوئی منسوب به باحوراء باشد از جهت شدت گرما. باحوراء و هو شده الحر فی تموز. (منتهی الارب). تغییر عظیم که دفعهً در مرض واقع شود از مقاومت طبیعت با مرض یا به سوی صحت کشد یا بسوی هلاک و تشبیه کرده اند طبیعت را به سلطان و مرض را به دشمن و بدن را به ملک و روز بحران را به روز قتال، پس اگر درین روز سلطان که طبیعت است دشمن را که مرض است از ملک براند بحران تام جید گویند و اگر دشمن غالب شود نعوذ باﷲ منها و سلطان را بکشد و ملک را فروگیرد بحران تام ردی نامند. (غیاث اللغات). لفظ بحران در اصل یونانی است. (آنندراج). به اصطلاح اطباء منازعت طبیعت با مرض.
اندر لغت یونانی لفظی است شکافته از چیره شدن یک خصم به خصم دیگر از بهر آنکه همچنان که دو خصم مدتی بر یکدیگر چیرگی جویند و هرگاه که فرصت چیرگی یابند آنکه چیره شود در حال کار خویش بکند و هیچ مهلت ندهد همچنین طبیعت با مادت بیماری بر سان دو خصم می کوشند تا در مدت کوشیدن یا ماده پخته گردد و در حال چیره شود و نشان چیرگی طبیعت پدید آید، پس بحران تغییرحال بیمار است از حالی به حالی یا بهتر یا بدتر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در مفاتیح العلوم آمده است که بحران از سریانی گرفته شده و آن تغییر عظیمی است که دفعهً بیمار را دست دهد و آن بیشتر در امراض حاده از قبیل تب های محرقه و مطبقه باشد و پس از آن بیمار یا روی به بهبود باشد یا بیماریش سخت تر شود. (یادداشت مؤلف). لفظی یونانی و معرب است. در لغت یونان به معنی فصل در خطاب است یعنی خطابی که بدان میان دو خصم فصل حاصل آید یعنی طبیعت و بیماری. جالینوس گوید: بحران حکم حاصل است چه حکم مرض بدان انفصال یابد یا به صحت و یا به شدت و سختی. و در نزد پزشکان تغییر عظیمی است که یکباره در مرض حادث گردد و آن را اقسامی است همچون: بحران محمود و بحران کامل و بحران جید و بحران ردی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همان متن شود: نام باحور از بحران شکافته است و بحران حکم بود زیرا که از آن حکم کنند بر حال هوا اندر ماههای زمستان. (از التفهیم بیرونی).
سخن تند راست خواه از من
گرچه جان در میان بحران است.
مسعودسعد.
رست دلش در مرض از سر سرسام جهل
این همه ماخولیاست صورت بحران او.
خاقانی.
خیالی که بندد عدو را عجب نی
که سرسام سوداش بحران نماید.
خاقانی.
مشنو ترهات او که بیمار
پر گوید و هرزه روز بحران.
خاقانی.
مهی داشت تابنده چون آفتاب
ز بحران تب یافته رنج و تاب.
نظامی.
خون دل خاک ز بحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد.
نظامی.
چون تو آن او شدی بحر آن تست
گرچه این دم نوبت بحران تست.
مولوی.
پس بگو کو جنبش و جولانتان
بحر افکنده است در بحرانتان.
مولوی.
چو بحران اندیشه را هم گرفت.
؟
و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 49 و دیگر متن های پزشکی شود.
- بحران اقتصادی، حالتی که از جهت عدم توازن درآمد و خرج و یا پیدایش محصول و میزان مصرف و بازاریابی حاصل شود و منجر به توقف و یا ورشکستگی بازار و دولتها گردد.
- بحران تام، بحرانی که مرض بدان منقضی شود یا به استفراغ و یا به انتقال. (یادداشت مؤلف).
- بحران جید، بحرانی که روی به بهبود دارد و آنرا بحران محمود و بحران کامل نیز گویند. (یادداشت مؤلف).
- بحران ردی، بحرانی که روی به هلاکت دارد. (از غیاث). بحران بد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بحران سیاسی، حالتی که در نتیجۀ آن توازن نظام اجتماعی دگرگون شود و دولت ها و نظام های اجتماعی ناچار به سقوط یا ترمیم و تعویض گردند. و رجوع به اقتصاد و سیاست شود.
- بحران محنت، کنایه ازدر رنج بزرگ افتادن بخلاف بحران طرب که کنایه از رستن از محنت است. (انجمن آرای ناصری).
- بحران مرکب، بحران جید ناقص یابحران ردی ناقص
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دهی است به نسف (نخسب). (منتهی الارب). از قرای نسف است و گروهی از عالمان از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کلمه مخفف برروشنان است. (یادداشت مؤلف). رجوع به برروشنان شود. امت مطلقاً از هر پیغمبر که باشد. (برهان) (از آنندراج). برسان. گروه آدمیان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
موضعی است بنی عامر را. (منتهی الارب). نام جایی به سرزمین بنی عامر. ابوزیاد گوید:
و اشرفت من بتران انظر هل اری
خیالاً للیلی رایه و ترانیا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
بدراننده. (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیلۀ نقلیه را). مقابل نیک ران. (فرهنگ فارسی معین) ، چموش. شموس. یک دنده. (یادداشت مؤلف).
به خاموشی ز مکر دشمن بدرگ مشو ایمن
که توسن گوش خواباند لگدها در قفا دارد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه ران وی زشت و بد باشد. (ناظم الاطباء) ، بیرون آوردن:
بدرمی کنند آبگینه ز سنگ
کجا ماند آیینه در زیر زنگ.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) :
عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین
که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار.
بسحاق اطعمه (از انجمن آرا) ، آنکه سخت سوار اسب شود. (فرهنگ فارسی معین). دشوار در سوار شدن. (ناظم الاطباء) ، بدقدم. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
مقابل خوش رکاب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
باد سموم. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد، بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
سرمای سخت و باد شدید که با برف و باران همراه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحران
تصویر بحران
تغییری است که بیمار پیدا میکند در تب ولرز که هر روز اضافه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیران
تصویر بیران
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکران
تصویر بکران
ته دیگ پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشردن
تصویر بشردن
فشردن، محصور ساختن تنگ گرفتن کسی را در حصار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعران
تصویر بعران
جمع بعیر، اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحران
تصویر بحران
((بُ))
آشفتگی و تغییر حالت ناگهانی، بالاترین مرحله یک جریان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوران
تصویر بوران
باران یا برفی که با باد باشد، باد شدیدی که برف های کوه را از جایی به جایی منتقل کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که به صورت پیاپی از ابر می بارد. مجازاً، ریزش فراوان و پیاپی چیزی
باران آمدن و خون شستن: کنایه از بلای عظیم آمدن و باعث قتل عام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بحران
تصویر بحران
چالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره