- بشر
- انسان، مردم خوبروئی، گشاده روئی
معنی بشر - جستجوی لغت در جدول جو
- بشر
- آدمی
- بشر ((بَ شَ))
- مردم، آدمی، انسان
- بشر ((بِ))
- گشاده رویی، خوشرویی
- بشر
- انسان، مردم، آدمی
- بشر
- نکورویی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، مباسطت، تحتّم، بشاشت، تازه رویی، تبذّل، طلاقت، مباسطه، روتازگی، هشاشت، انبساط، ابرو فراخی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مردمی مژده دادن مژده منسوب به بشر انسانی: ضعف بشری عقول بشری. مژده دادن، مژده مژدگانی
ظاهر پوست آدمی، روی پوست بدن انسان
مشروط، با عهد و پیمان
ظاهر پوست بدن، روی پوست بدن انسان، روی، چهره
مژده دادن، مژده
مرغ انجیر خوار
بشارت دهنده، مژده دهنده
خبر خوش رساننده، مژده دهنده، نویدگر
بشارت داده شده
انسانیت، مردمی
بشرط خود (مونث)، بشرط آنها بشرطشان . یا بشرطها و شروطها. بشرطها
بشرط خود باشرطش
فشردن، محصور ساختن تنگ گرفتن کسی را در حصار
بشرح خود (برای مونث)، بشرح آنها بشرحشان (برای جمع) : (القابی که شایسته شان انسانست بشرحها مسطور می افتاد)
بشرح خود
انسان دوستی
مردمدوست کسی که نوع بشر را مطلقا دوست داشته باشد دوستار مردم انسان دوست
انسان بودن، انسانیت، مردمی، نوع انسان، تمام انسان ها
محبت داشتن نسبت به آدمیان، دوست داشتن نوع بشر، انسان دوستی
Humanitarian
гуманитарий
humanitär