جدول جو
جدول جو

معنی بشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بشتن
(بَ تَ)
دهی به قرطبه در اندلس. (منتهی الارب). از قرای قرطبه در اندلس. (معجم البلدان) ، پهن گشته. (برهان) (از آنندراج). فراخ شده و پهن گشته. (ناظم الاطباء). پخش و پهن کرده. (اوبهی) (معیار جمالی) ، پایمال گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). پایمال کرده. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). پایمال گردیده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بشتن
(بَ تَن ن)
از قراء قرطبۀ اندلس و از آن قریه است ابن البشتی هشام بن محمد. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
بشتن
گذاردن، قرار دادن، گذاشتن، زاییدن، وضع حمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن
سفت شدن
افسردن
منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یشتن
تصویر یشتن
پرستش کردن، عبادت کردن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
چرخیدن، دور زدن، گردیدن، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن، بو دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
خمره، کوزۀ سفالی، بستو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
نوشتن، مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سُ شُ دَ)
نهفتن. پنهان کردن
لغت نامه دهخدا
(فَ بُ کَ دَ)
پیچیدن. نوشتن. طی:
کشته و بر کشته چند روز گذشته
در کفنی هیچ کشته را ننبشته.
منوچهری.
، طی کردن. درنوردیدن. درنوشتن. درنبشتن:
پای مسیحا که جهان می نبشت
بر سر بازارچه ای می گذشت.
نظامی.
ره نوردی که چون نبشتی راه
گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه.
نظامی.
نبشتم بسی کوه و دریا ودشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت.
نظامی.
- درنبشتن،طی کردن. درنوردیدن:
نبشتم بسی کوه و دریا و دشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت.
نظامی.
- ره نبشتن، راه پیمودن:
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
نوشتن. (ناظم الاطباء). خط. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اثبات. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سطر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کتاب. کتابه. کتب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زبر. سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رقم. وحی. نمق. نبق. (تاج المصادر بیهقی). صطر. ذبر. تذبیر. (منتهی الارب). نگاشتن. رسم. تزبره. تسطیر. استطار. (یادداشت مؤلف) :
نبشتند منشوربر پرنیان
خراسان و ری هم قم و اصفهان.
فردوسی.
همی خواستند آن زمان زینهار
نبشتند نامه بر شهریار.
فردوسی.
مر این داستان را سرانجام کار
نبشتند هر کس در آن روزگار.
اسدی.
امیر رضی اﷲعنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفت پادشاهان اطراف ما را بخایندو بد خوانند، نامه نبشت و بوعلی را بازخواست. (تاریخ بیهقی ص 204). چنان نبشتی (مسعود) که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی ص 130). نامه ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین... بوعلی کوتوال و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی).
وگر در نبشتن خطائی کنی
سرت چون قلم دور ماند ز دوش.
مسعودسعد.
و روزگاری دراز به نبشتن مشغول شد. (کلیله و دمنه). به کرات ملطفات نبشته و مرقعات فرستاده است. (سندبادنامه ص 195).
ز نزدیکان تخت خسروانی
نبشته هر یکی حرفی نهانی.
نظامی.
- نبشتن بر سر کسی، مقدرکردن او را:
همی گفت اگر بر سرم کردگار
نبشته ست مردن به بد روزگار.
فردوسی.
چنینم نبشته بد اختر بسر
که من کشته گردم به دست پدر.
فردوسی.
نبشته بدین گونه بد بر سرم
غم کرده های کهن چون خورم ؟
فردوسی.
(و نیز رجوع به نبشته شود).
عیب قطنی مکن ای اطلس پاکیزه سرشت
تار او چونکه به پود تو نخواهند نبشت.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ / مِ شُ دَ)
رجوع به آبشتن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
منسوبست به بشتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هشام بن محمد بشتنی منسوب به بشتن. (منتهی الارب). هشام بن محمد بن عثمان بشتنی از خاندان وزیر ابوالحسن جعفر بن عثمان مصحفی. وی حکایتی از وزیر احمد بن سعد بن حزم روایت کرد که همان روایت را ابومحمدعلی بن احمد بن خرم ظاهری از او روایت کرده است. (از معجم البلدان). و رجوع به بشتن شود، هدیه دادن به آورندۀ خبر خوش. (از دزی ج 1ص 88) ، روی پوست برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی پوست تراشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از دزی ج 1 ص 88). ظاهر پوست برداشتن. (آنندراج). پوست کندن بشره که موی بر آن روید. (از اقرب الموارد) ، محو کردن کلمه ای از نوشته ای بوسیلۀ خط زدن روی آن و افزودن کلمه ای بالای آن کلمه. (از دزی ج 1 ص 88) ، محو کردن، تراشیدن کلمه ای از نوشته با قلم تراش. (از دزی ج 1 ص 88) ، بریدن موی بروت تا آنکه بشره ظاهر گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرفتن بروت را چنانکه بشره ظاهر شود. (آنندراج). بریدن شارب چنانکه بشره آشکار گردد. (از اقرب الموارد) ، خوردن ملخ همه رستنی زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خوردن ملخ جمله گیاه را. (تاج المصادر بیهقی). خوردن ملخ گیاه را. (آنندراج). خوردن ملخ آنچه را که بر روی زمین است. (از اقرب الموارد) ، جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجامعت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مباشرت کردن. (آنندراج). آرمیدن با زن
لغت نامه دهخدا
تشتر. ورم ظماس دمیدگی، جوششی که بریدن و اندام آدمی برآیدشرا بشترم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشتن
تصویر آبشتن
نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشتن
تصویر رشتن
ریسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشتن
تصویر برشتن
بریان کردن، تف دادن بو دادن، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتن
تصویر برتن
مغرور، متکبر، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشتن
تصویر بهشتن
رها کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختن
تصویر بختن
رهائی بخشیدن، نجات دادن، رستگاری بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگشتن
تصویر بگشتن
تغییر کردن، دگرگون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتک
تصویر بشتک
مرتبان (مرطبان) خمره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشته
تصویر بشته
اسپانیولی چچم شلمک ازگیاهان چچم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکن
تصویر بشکن
آوازی که از انگشتان شخص در حال رقص وغیر آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را در بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدن طی کردن: کشته وبرکشته چندروزگذشته درکفنی هیچ کشته راننبشته. (منوچهری لغ)، طی کردن (راه) سپردن: ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی زمهروقرصه زماه. (هفت پیکر. وحید. چا. 68: 2) نوشتن تحریر: ونامه ای نبشتند بر رسول خدا ص که چنین کاری بدست مارفت. یانبشتن رقعه های کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
((نِ بِ تَ))
نوشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابشتن
تصویر ابشتن
((اَ بِ تَ))
نهفتن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشتن
تصویر آبشتن
((بِ تَ))
نهفتن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کشتن
تصویر کشتن
قتل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لشتن
تصویر لشتن
تفریح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستن
تصویر بستن
انعقاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره