- بسیل
- مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
معنی بسیل - جستجوی لغت در جدول جو
- بسیل ((بَ))
- زشت رو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پس مانده، مزه، تلخی لاتینی تازی شده تلک گرکی از گیاهان لوبیا گرگی
تلخی مزه چیزی، پس مانده از هر چیزی
بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
مکروه داشتن
اعزام
روی گشاده، خندان
گسترده، چیزی که فراخ باشد
سامان جهاز اسباب وسایل، سلاح ساز جنگ، رخت سفر، ساختگی آمادگی آماده سفر شدن، قصد اراده عزم عزیمت، آماده ساختن نیروی نظامی و تمامی ساز و برگ سفر و جنگ -7 تجهیزات
آمادگی نیروی نظامی، ساختگی کارها وکار سازیها و ساخته شدن وآماده گردیدن باشد
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
یونانی خلر گیاه
باد سردی که با باران توام باشد
خوشپوش، خوشرفتار
فرانسوی چوبک باکتری دراز اندام و کشیده. توضیح باسیلها. قسمی از باکتریها که دراز اندام و کشیده اند و اغلب آنها ناخوشیهای مختلف را موجب میشوند از قبیل باسیل سیاه زخم باسیل کخ و غیره که اولی ناخوشی سیاه زخم را موجب میشود و دومی تولید مرض سل میکند. عده ای از باسیلها نیز در تخمیرات شرکت میکنند
خسیس وممسک
همتا
چشم تنگ
خشکرود، آبراه
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
بدل چیزی، عوض، هر چیزی به جای دیگری باشد
فراخ، واسع، مراسل، هم آواز، هم آهنگ
راه و روش طریق
فرومایه
طریق، راه، راه آشکار، هر چیزی که در راه خدا در دسترش همگان بگذارند و همه از آن بهره ببرد، وقف، مباح و روا، برای مثال ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل / سلسبیلت کرده جان و دل سبیل (حافظ - ۱۰۱۹) ، رایگان
باد سرد توام با باران، اندک
موهای پشت لب مرد، سبلت، بروت
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مثال ز عفت چو مرغ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳)
بسمل کردن: ذبح کردن
بسمل کردن: ذبح کردن
خسیس، ممسک، لئیم، زفت، سیه کاسه