کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
کاسۀ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان) (انجمن آرا). کاسۀ گلین. کاسۀ گلی. (جهانگیری). کاسه. (سروری). اسکره و اسکوره پیمانه ایست که مقداری معین میگیرد و در اوزان و مکائیل طبی مذکور است و بمعنی مطلق پیمانه نیز استعمال کنند. سکره. سکوره. اسکرچه. سکرچه. (رشیدی) : بحر را پیمود هیچ اُسکرّه ای شیر را برداشت هرگز برّه ای ؟ مولوی. رجوع به اسکرجه و سکرجه شود
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
معرب چهار، چهار. اربعه. چهارتا. (منتهی الارب). جوالیقی گوید: الاستار، قال ابوسعید: سمعت العرب تقول للأربعه ’استار’ لانه بالفارسیه ’چهار’ فاعربوه فقالوا ’استار’. (المعرب چ احمد محمد شاکر ص 42).
تأنیث باکر. دوشیزه. (آنندراج). دوشیزه. بالست. ماری. زن نارسیده. (ناظم الاطباء). در متون لغت عربی از قبیل اقرب الموارد و منتهی الارب و متن اللغه و المنجد کلمه بکر بدین معنی آمده و باکره را نیاورده اند و ابوالبقاء در کلیات نیز آورده است که: و اما الباکره فلیست من کلام العرب والصحیح البکر.
تأنیث باکر. دوشیزه. (آنندراج). دوشیزه. بالست. ماری. زن نارسیده. (ناظم الاطباء). در متون لغت عربی از قبیل اقرب الموارد و منتهی الارب و متن اللغه و المنجد کلمه بکر بدین معنی آمده و باکره را نیاورده اند و ابوالبقاء در کلیات نیز آورده است که: و اما الباکره فلیست من کلام العرب والصحیح البکر.
مرکب از بس بمعنی بسیار و خره یا فرّه، لقب والد مهلب بن ابی صفره و عربان آن را معرب کرده، بوصفره و ابوصفره گفتند. (ابوعبیده بنقل معجم البلدان یاقوت). رجوع به المعرب جوالیقی ص 137 س 11، ابوصفره و کلمه خارک در معجم البلدان شود، نام داوست از کشتی. (غیاث). نام فنی است از کشتی. (آنندراج). و رجوع به بر سر پیچیدن شود، بسر پیچیدن دستار و مانند آن. (از آنندراج) : غیرپندارت بسر دستار زر پیچیده ام این نه دستار است دردسر بسر پیچیده ام. میرزا امان الله امانی (از آنندراج). ، باصطلاح لوطیان فعل بد کردن را گویند. (از آنندراج) : پر مکرر شده دستار زری ساده باشد بسرش می پیچم. میرنجات (از آنندراج)
مرکب از بس بمعنی بسیار و خُرَه یا فُرَّه، لقب والد مهلب بن ابی صفره و عربان آن را معرب کرده، بوصفره و ابوصفره گفتند. (ابوعبیده بنقل معجم البلدان یاقوت). رجوع به المعرب جوالیقی ص 137 س 11، ابوصفره و کلمه خارک در معجم البلدان شود، نام داوست از کشتی. (غیاث). نام فنی است از کشتی. (آنندراج). و رجوع به بر سر پیچیدن شود، بسر پیچیدن دستار و مانند آن. (از آنندراج) : غیرپندارت بسر دستار زر پیچیده ام این نه دستار است دردسر بسر پیچیده ام. میرزا امان الله امانی (از آنندراج). ، باصطلاح لوطیان فعل بد کردن را گویند. (از آنندراج) : پر مکرر شده دستار زری ساده باشد بسرش می پیچم. میرنجات (از آنندراج)
ابوالقاسم حافظ علی بن جباره هذلی منسوب به بسکره. (منتهی الارب). ابوالقاسم یوسف بن علی بسکری به شرق سفر کرد و از ابونعیم اصفهانی و گروهی از خراسانیان حدیث شنید و در علم کلام و نحو دست داشت و در علم قرائت روش خاصی داشت و نحو تدریس میکرد. (از معجم البلدان). و رجوع به اعلام زرکلی و لباب الانساب ج 1 ص 125 شود
ابوالقاسم حافظ علی بن جباره هذلی منسوب به بسکره. (منتهی الارب). ابوالقاسم یوسف بن علی بسکری به شرق سفر کرد و از ابونُعَیم اصفهانی و گروهی از خراسانیان حدیث شنید و در علم کلام و نحو دست داشت و در علم قرائت روش خاصی داشت و نحو تدریس میکرد. (از معجم البلدان). و رجوع به اعلام زرکلی و لباب الانساب ج 1 ص 125 شود
نوایی از موسیقی: مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه. منوچهری، خنداندن. (دزی ج 1 ص 87) ، و ما بسمت فی الشیی، نچشیدم آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار)
نوایی از موسیقی: مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه. منوچهری، خنداندن. (دزی ج 1 ص 87) ، و ما بسمت فی الشیی، نچشیدم آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار)
ایوان و صفه. (برهان) (آنندراج). صفه و سکو. (شعوری ج 1 ورق 195) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (رشیدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ایوان. رواق. (دمزن). بیساره. (دمزن). نام صفه بود. (اوبهی). ایوان و صفه که اطاق مسقفی است از سه طرف دیوار و یک طرف باز. (فرهنگ نظام از سروری) : خوش باشد در بساره ها می خوردن وز بام بساره ها گل افشان کردن. (لغت فرس، ص 511 چ اقبال: ساره).
ایوان و صفه. (برهان) (آنندراج). صفه و سکو. (شعوری ج 1 ورق 195) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (رشیدی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ایوان. رواق. (دِمزن). بیساره. (دِمزن). نام صفه بود. (اوبهی). ایوان و صفه که اطاق مسقفی است از سه طرف دیوار و یک طرف باز. (فرهنگ نظام از سروری) : خوش باشد در بساره ها می خوردن وز بام بساره ها گل افشان کردن. (لغت فرس، ص 511 چ اقبال: ساره).
برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشاره مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساه نامند. (از تاج العروس)
برسات و آن بارانی است که در ایام گرما، پی هم بر ملک هند، و سند بارد و یک ساعت قطع نگردد. (از قاموس المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و زبیدی از صغانی نقل کند که بشاره مصحف آنست و خود مردم هند آن را برساه نامند. (از تاج العروس)
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر