جدول جو
جدول جو

معنی بسمل - جستجوی لغت در جدول جو

بسمل
حیوانی که سر او را بریده باشند. چون هنگام بریدن سر حیوان حلال گوشت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» می گویند، برای مثال ز عفت چو مرغ بسمل شب و روز می تپیدم / چو به لب رسید جانم پس از این دگر تو دانی (عطار۵ - ۶۶۳)
بسمل کردن: ذبح کردن
تصویری از بسمل
تصویر بسمل
فرهنگ فارسی عمید
بسمل
(بِ مِ)
نام قصبۀ کوچکی است در دیاربکر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود، پنهان کردن از نظر، آماده کردن و حاضر کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
بسمل
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
بسمل
((بِ مِ))
حیوان سر بریده و ذبح کرده، ضح وجه تسمیه اش آن است که در وقت ذبح کردن «بسم الله الرحمن الرحیم» گویند، صاحب حلم، بردبار
تصویری از بسمل
تصویر بسمل
فرهنگ فارسی معین
بسمل
ذبح، قربانی، نحر، سربریده، سربریدن، ذبح کردن، بردبار، حلیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسمه
تصویر بسمه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
باسمه، تصویر چاپ شده، چاپ، طبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسمله
تصویر بسمله
بسم اللّه الرحمن الرحیم، گفتن «بسم اللّه الرحمن الرحیم»
فرهنگ فارسی عمید
(قِ مِ)
بطنی است از ازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخت گردیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیله. بسلاّ. بسلّه. بسیم. (دزی ج 1 ص 87). جلبان. (منتهی الارب). دانۀ خلر. (منتهی الارب). معرب یونانی بسی لیوم. اسفرزه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بسور. نفرین و دعای بد باشد. (از ناظم الاطباء) (رشیدی) (سروری). بمعنی بسور است. (جهانگیری) (آنندراج). رجوع به شعوری ج 1 ورق 217 و بسور شود، ساز کرده بسفر. (شعوری ج 1 ورق 196) ، ساز سفر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، قصد و اراده نموده. (ازبرهان). قصد شده. (ناظم الاطباء). قصد کرده. (شرفنامۀ منیری) ، مرتب شده، سامان داده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شجاع پهلوان. دلیر بطل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
باسمه. لغت ترکی است و آن نام ابزاریست که بدان نقش ها و کلمه ها را بر منسوجات طبع میکنند چنانکه کاغذ رابا خاتم مهر میکنند و بدین سبب ایرانیان در قرن سیزدهم چاپخانه را بدین نام میخواندند و میگفتند بسمه خانه (باسمه خانه). (الذریعه ج 9 حاشیه ص 136) و رجوع به حاشیۀ ص 145 همین کتاب شود. مخفف باسمه است. (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اِشْ)
شجاع و دلیر گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دزی ج 1) (از متن اللغه). رجوع به بسالت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام والد خلف قریشی ادیب که از اهل اندلس بود. (منتهی الارب). خلف بن بسیل، از علمای اندلس است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
وسمه. (آنندراج). بمعنی وسمه است. برگی است که زنان سابیده به ابروان خودبمالند تا سیاه شود. (از شعوری ج 1 ورق 195). و رجوع به وسمه شود.
لغت نامه دهخدا
شهریست خرد از هند و با نعمت بسیار است. (حدودالعالم چ 1340 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 68)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای محمد بن ملکشاه بوده که وی را بصلح با برکیارق ترغیب میکردند و محمد بن ملکشاه که از این صلح ناراضی بود وی را در قزوین بکشت. محمد بن ملشکاه به قزوین آمد و از صلح پشیمان شد، البتکین ماه روی را میل کشید و بشمل را بسمل کرد جهت آنکه ایشان او را در صلح ترغیب کرده بودند. رجوع به تاریخ گزیده چ 1328 هجری قمری لندن ص 453 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
خوردن آب باقیمانده را یا برگرفتن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نوشیدن آب قلیل. (از المنجد) ، ستیهیدن در نوشیدن نبیذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پافشاری کردن در نوشیدن شراب. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بچۀ شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیل الرومی الترجمان، از حواشی هارون الرشید بوده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بسیل المطران و تاریخ الحکماء قفطی ص 39 س 7 شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ مُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. سکنۀ آن 120تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، برنج، پشم و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسل، بمعنی شجاع و دلیر. ج، بسلاء. (از منتهی الارب). رجوع به بسل و باسل شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مصدر جعلی مانند حمدله و حوقله. بسم اﷲ گفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (از زوزنی) (فرهنگ نظام). مصدر منحوت ازبسم اﷲالرحمن الرحیم گفتن. (آنندراج). بمعنی بسم اﷲ الرحمن الرحیم گفتن. (غیاث) ، آنچه خرما بر او باشد. (برهان). درخت خرمابن و نخل. (ناظم الاطباء) ، اسب رام شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ لَ / لِ)
مخفف بسم اﷲ. (از غیاث) (از ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی مخفف بسم اﷲ الرحمن الرحیم:
ابرو بنما که جان دهم جان
بی بسمله بسملم مگردان.
واله هروی.
از مصحف روی تو به پیشانی پرخون
بسمل شدۀ تیغ تو صد بسمله دارد.
علی خراسانی (از آنندراج).
برسمت قارآن پنج محل وقف کرد
از زبر بسمله تا به سر نستعین.
قاآنی.
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ)
منسوب به بسمل. رجوع به بسمل شود، گاو جوان. (ناظم الاطباء) ، کره اسب. (شعوری ج 1 ورق 195)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
باسمه: ترکی پارچه نگاری زر نگاشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسول
تصویر بسول
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمله
تصویر بسمله
بنامیزد به نام ایزد بسم الله (الرحمن الرحیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسمه
تصویر بسمه
((بَ مِ))
گیاهی است با برگ هایی شبیه برگ مورد که پس از رسیدن سیاه می شود و از آن برای رنگ کردن ابرو استفاده می کردند، وسمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیل
تصویر بسیل
((بَ))
زشت رو
فرهنگ فارسی معین