- بسل
- ملامت کردن کسی را
معنی بسل - جستجوی لغت در جدول جو
- بسل
- گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، شوشو
- بسل ((بَ سَ))
- پاشنه، عقب
- بسل ((بَ))
- مرد ترش روی از خشم یا از شجاعت
- بسل ((بُ))
- جمع باسل، شیران. شجاعان، دلیران
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یونانی خلر گیاه
دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر
دلیران
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
ترشروئی از غضب
جناح
تحصن
کارد، شمشیر، نیزه
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
زوج، صاحب
مرد عصبانی از خشم یا از دلیری
بسیاری باندازه ای زیاد، بحد کافی. بسیاری تعدادی کثیر
اکلیل الملک
دلیر پهلوان سر کگی ترش شدن می، دلیری
از اتباع حسن است: (حسن بسن)
کشته، کشتن سر بریدن، نیم کشته هر حیوانی که آنرا ذبح کرده و سر بریده باشند و یا بشمشیر کشته باشند. توضیح وجه تسمیه اش آنست که در وقت ذبح کردن (بسم الله الرحمن الرحیم) گویند، صاحب حلم بردبار
لبخندیدن لبخند زدن
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
اطاق فوقانی که دارای پنجره های متعدد برای نظاره و دخول هوا باشد، گنبد سقف گنبدی
فراخی، گشادگی، پهن
خرمای تازه نارس
مرجان بسد توضیح در شعر بتخفیف بسد آید
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری
شکافتن چیزی
سد نمودن، بستن و بمعنای به اماکن مقدسه پناه آوردن
ای بس، بسیار
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
پیاز
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند