معنی بسل - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با بسل
بسل
- بسل
- گاوَرس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاوَرس، گال، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
بسل
- بسل
- یکی از پنجاه تن افراد خاندان فانمین (پاندوان) که به پادشاهی رسید. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به همین کتاب ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
بسل
- بسل
- جَمعِ واژۀ باسل به معنی شیر و شجاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
بسل
- بسل
- زشت و ترشروی از خشم یا از شجاعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بسل
- بسل
- جَمعِ واژۀ باسل. (ناظم الاطباء). رجوع به باسل شود
لغت نامه دهخدا