خراشیدن سر ریش را پیش از نضج. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسر قرحه، باز کردن پوست را از ریش پیش از بهبود یافتن پس چرک بهم رسانیدن. (از اقرب الموارد). کاویدن دملی نه بهنگام. (تاج المصادر بیهقی).
خراشیدن سر ریش را پیش از نضج. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسر قرحه، باز کردن پوست را از ریش پیش از بهبود یافتن پس چرک بهم رسانیدن. (از اقرب الموارد). کاویدن دملی نه بهنگام. (تاج المصادر بیهقی).
ابن جحاش، ابن جحّاش. از خاندان قرشی بودکه به حمص فرود آمد و هم بدانجا درگذشت. مردم عراق او را بسر و مردم شام وی را بشر نامند. گویند بجز جبیربن نفیر کسی از وی روایت نکرد. (از الاصابه باختصار). و رجوع به ج 1 ص 153 همین کتاب و تاج العروس شود ابن محجن دیلی. تابعی است. (منتهی الارب). تابعی مشهوریست بنا به عقیدۀ بخاری و جمهور محدثان ولی بغوی و جز او وی را در شمار صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 186 شود سلمی پدر رافع است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 154 و الاستیعاب شود، بروی سرکشیدن عبا و جامه. رجوع به بسرکشیدن شود
ابن جِحاش، ابن جَحّاش. از خاندان قرشی بودکه به حمص فرود آمد و هم بدانجا درگذشت. مردم عراق او را بسر و مردم شام وی را بشر نامند. گویند بجز جبیربن نفیر کسی از وی روایت نکرد. (از الاصابه باختصار). و رجوع به ج 1 ص 153 همین کتاب و تاج العروس شود ابن محجن دیلی. تابعی است. (منتهی الارب). تابعی مشهوریست بنا به عقیدۀ بخاری و جمهور محدثان ولی بغوی و جز او وی را در شمار صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 186 شود سلمی پدر رافع است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 154 و الاستیعاب شود، بروی سرکشیدن عبا و جامه. رجوع به بسرکشیدن شود
نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به روی سرکشیدن عبا و جامه. بر سر کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بر سر کشیدن و بر سر شود. و رجوع به بسرکشیدن شود
نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به روی سرکشیدن عبا و جامه. بر سر کشیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بر سر کشیدن و بر سر شود. و رجوع به بسرکشیدن شود
غورۀ خرما و آنچه از شکوفۀ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جدّال و سراد و خلال و چون اندکی کلان گردد آن را بغو خوانند و چون از آن کلان شود بسر است بعد از آن مخطّم بعد از آن موکّت بعد از آن تذنوب. بعد از آن جمسه بعد از آن ثعده و خالع و خالعه و چون پختگی آن بانتها رسید رطب نامند و معود و بعد از آن تمر. (منتهی الارب). کنک خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). خرمای خام که هنوز پخته نشده باشد. (غیاث) (آنندراج). خارک. (مهذب الاسماء). خرما هنگامیکه هنوز زرد است. (دزی ج 1 ص 83). خرما پیش از رطب نشدن و آن هنگامی است که رنگ بگیرد و نرسد. (از اقرب الموارد). خاره خرما. خرمای نرسیده. خرما که هنوز پخته و رطب نشده باشد. خرمای ترش و شیرین. غورۀ خرماست که زرد و مایل به شیرینی شده باشد و مرتبۀ چهارم از مراتب هفتگانه خرما باشد و در هر مرتبه حرارت آن می افزاید. (از فهرست مخزن الادویه) و رجوع به ص 140 همین کتاب و شعوری ج 1 ورق 214 شود: درد عسر افتاد و صافش یسر آن صاف چون خرما و دردی بسر آن. مولوی. جالینوس در کتاب اغذیۀ خویش گفته است در شهرهای معتدل بسر نمیرسد و خرمای تر نمیشود و بدین جهت نمیتوان آن را در آفتاب خشک کرد و در انبار اندوخت. از این رو در اینگونه شهرها مردم ناگزیر تازۀ آن را میخورند. و رجوع به بسر و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 ودزی ج 1 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و ابن بیطار متن عربی ص 94 و ترجمه فرانسوی ص 226 شود.
غورۀ خرما و آنچه از شکوفۀ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سَیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جَدّال و سَراد و خَلال و چون اندکی کلان گردد آن را بغو خوانند و چون از آن کلان شود بُسر است بعد از آن مَخَطَّم بعد از آن مُوَکِّت بعد از آن تَذنوب. بعد از آن جُمسَه بعد از آن ثَعدَه و خالع و خالعه و چون پختگی آن بانتها رسید رطب نامند و مَعود و بعد از آن تمر. (منتهی الارب). کنک خرما. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). خرمای خام که هنوز پخته نشده باشد. (غیاث) (آنندراج). خارک. (مهذب الاسماء). خرما هنگامیکه هنوز زرد است. (دزی ج 1 ص 83). خرما پیش از رطب نشدن و آن هنگامی است که رنگ بگیرد و نرسد. (از اقرب الموارد). خاره خرما. خرمای نرسیده. خرما که هنوز پخته و رطب نشده باشد. خرمای ترش و شیرین. غورۀ خرماست که زرد و مایل به شیرینی شده باشد و مرتبۀ چهارم از مراتب هفتگانه خرما باشد و در هر مرتبه حرارت آن می افزاید. (از فهرست مخزن الادویه) و رجوع به ص 140 همین کتاب و شعوری ج 1 ورق 214 شود: درد عسر افتاد و صافش یسر آن صاف چون خرما و دردی بسر آن. مولوی. جالینوس در کتاب اغذیۀ خویش گفته است در شهرهای معتدل بسر نمیرسد و خرمای تر نمیشود و بدین جهت نمیتوان آن را در آفتاب خشک کرد و در انبار اندوخت. از این رو در اینگونه شهرها مردم ناگزیر تازۀ آن را میخورند. و رجوع به بُسُر و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 78 ودزی ج 1 و فهرست مخزن الادویه ص 140 و ابن بیطار متن عربی ص 94 و ترجمه فرانسوی ص 226 شود.
بروی سر. بطرف سر و بسمت سر، کنایه از رسیدن در وقت سختی و مصیبت برسر کسی. (آنندراج). - بسروقت کسی افتادن، بحال او وارسیدن. (آنندراج) بسر وقت کسی رسیدن. درباره او اندیشیدن: افتادی اگر دیر بسروقت هلاکش تأثیر ولی گشت فدای تو بزودی. محسن تأثیر (از آنندراج). و رجوع به بسر کسی آمدن شود
بروی سر. بطرف سر و بسمت سر، کنایه از رسیدن در وقت سختی و مصیبت برسر کسی. (آنندراج). - بسروقت کسی افتادن، بحال او وارسیدن. (آنندراج) بسر وقت کسی رسیدن. درباره او اندیشیدن: افتادی اگر دیر بسروقت هلاکش تأثیر ولی گشت فدای تو بزودی. محسن تأثیر (از آنندراج). و رجوع به بسر کسی آمدن شود
بصره در لغت بمعنی بسیارراه است یعنی کثیرالطرق و آن شهری بود که از اطراف عرب و عجم در آن جمع می شده اند و آخر اعراب غلبه کردندو نام آن را معرب نموده بصره کردند. الان بتعریب مشهور است و منسوب به آنجا را بصری خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به الاصابه ج 1 ص 154و بصره شود
بصره در لغت بمعنی بسیارراه است یعنی کثیرالطرق و آن شهری بود که از اطراف عرب و عجم در آن جمع می شده اند و آخر اعراب غلبه کردندو نام آن را معرب نموده بصره کردند. الان بتعریب مشهور است و منسوب به آنجا را بصری خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به الاصابه ج 1 ص 154و بصره شود
عادل، نصره الدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده. مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصره الدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 606، 608) ابوعبید محمد بن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی. وی از سعید بن منصور خراسانی و دیگران... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود
عادل، نصره الدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده. مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصره الدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 606، 608) ابوعبید محمد بن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی. وی از سعید بن منصور خراسانی و دیگران... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده