- بسر
- خرمای تازه نارس
معنی بسر - جستجوی لغت در جدول جو
- بسر
- هر چیز تازه و نو، خرمای نارس، خرمایی که تازه رنگش زرد شده و هنوز خوب نرسیده است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نو دمیده از گیاه یک دانه غوره خرما
لرزانک گونه از آب کله و پاچه درست شود
پیش از وقت حاجت خواستن
به شتاب تفت به سر راه تو دویدم تفت - از من آرام و صبر و جمله برفت (سنایی حدیقه)
بیسراک
هندی تازی شده از پکهراگ یا کند زرد زبرجد
بیکدفعه بلاجرعه کشیدنیکباره نوشیدن، برروی سر کشیدن عبا و جامه برسر کشیدن
باخر رسانیدن چیزی را بسر بردن، موافقت کردن با چیزی
بسر رسیدن بپایان رسیدن
با دست روی سر زدن در موقع پریشانی و بدبختی، باخر رسانیدن چیزی را، موافقت کردن با چیزی، فکری و خیالی غفله در سر کسی آمدن: (فلانی بسرش زد که آن کار را بکند)، دیوانه شدن: بسرش زده
انجام شدن، بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار. انجام شدن کار
باخر رسیدن، برباد رفتن نابود شدن
شتاب کردن در دویدن بسرعت دویدن، عجله کردن در اجرای فرمان کسی
آنکه بروی سر در میافتد آنکه با سر بزمین میخورند، لغزیده
با سر بزمین خوردن، لغزیدن سقوط
عمل بسر در آمدن با سرزمین خوردن، سقوط لغزش
حمل کردن چیزی تا بمقصد بردن تا بانتها، بجا آوردن وعده ایفای بعهد، گذراندن زمان سپری کردن وقت روزگار گذراندن، غمخواری کردن، موافقت کردن سازگاری کردن
انجام دادگی اجرا، ایفای وعده و شرط
حمل شده روی سر و روی بار
بانتها رسیدن تمام شدن، مردن در گذشتن، جوش کردن بغلیان آمدن
یاقوت زرد، زبرجد
محموله، دفعه، اکل
مسواک
تحصن
ریسمان، زورمندی، بستن، گرفتارکردن، آفرینش شاشبند بند آمدن پیشاب آبگینه شیشه برده کردن اسیر کردن باسیری در آوردن، بردگی اسیری، زورمندی، توانایی
پشگل انداختن شتر وگوسفند، بشک افکندن، بشک او کندن
بسیاری باندازه ای زیاد، بحد کافی. بسیاری تعدادی کثیر
اکلیل الملک
غلبه نمودن، روی ترش کردن