ابوبکر محمد بن احمد بن اسد بستنبان حافظ و او را به نام بستانبان نیز خوانده اند. وی از مردم بغداد و در اصل از هرات ملقب به بکران بوددارقطنی از وی روایت کرده وی محدثی ثقه بود. و در رجب سال 323 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ص 122) ، چندین بار. (ناظم الاطباء)
ابوبکر محمد بن احمد بن اسد بستنبان حافظ و او را به نام بستانبان نیز خوانده اند. وی از مردم بغداد و در اصل از هرات ملقب به بکران بوددارقطنی از وی روایت کرده وی محدثی ثقه بود. و در رجب سال 323 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ص 122) ، چندین بار. (ناظم الاطباء)
بشتقان. بوشتحقان. از قرای نیشابور و یکی از گردشگاههای آن، به یک فرسنگی شهر بود. وقعۀ یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و عمرو بن زراره والی نیشابور که از جانب نصر بن سیار در این قریه روی داد و گمان می کنم ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری در ابیاتی که آورده نام این قریه را اراده کرده و نون کلمه را انداخته و آن را بصورت بشتقان آورده است: یا ضائعالعمر بالامان أما تری رونق الزمان فقم بنایا اخا المساهی نخرج الی نهر بشتقان. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ج 1 ص 126 و مرآت البلدان ج 1 شود، افشاندن، دزدیدن. (ناظم الاطباء)
بشتقان. بوشتحقان. از قرای نیشابور و یکی از گردشگاههای آن، به یک فرسنگی شهر بود. وقعۀ یحیی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب و عمرو بن زراره والی نیشابور که از جانب نصر بن سیار در این قریه روی داد و گمان می کنم ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری در ابیاتی که آورده نام این قریه را اراده کرده و نون کلمه را انداخته و آن را بصورت بشتقان آورده است: یا ضائعالعمر بالامان أما تری رونق الزمان فقم بنایا اخا المساهی نخرج الی نهر بشتقان. (از معجم البلدان). و رجوع به اللباب ج 1 ص 126 و مرآت البلدان ج 1 شود، افشاندن، دزدیدن. (ناظم الاطباء)
شیر جستن. شیر خواستن. (زوزنی) ، استقتال. (تاج المصادر بیهقی). از مرگ باک نداشتن در حرب. (کنز اللغات) : و استشعرته بنوامیه و من لم یکن علی طریقه معاویه فی اقتفاء الحق من اتباعهم فاعصوصبوا علیه و استماتوا دونه. (مقدمۀ ابن خلدون چ 1274 بولاق ص 29 س 100) ، فربه شدن پس از لاغری، گستاخ بودن در کار. مستقل بودن در حرب، مرگ خواستن. (کنز اللغات)
شیر جستن. شیر خواستن. (زوزنی) ، استقتال. (تاج المصادر بیهقی). از مرگ باک نداشتن در حرب. (کنز اللغات) : و استشعرته بنوامیه و من لم یکن علی طریقه معاویه فی اقتفاء الحق من اتباعهم فاعصوصبوا علیه و استماتوا دونه. (مقدمۀ ابن خلدون چ 1274 بولاق ص 29 س 100) ، فربه شدن پس از لاغری، گستاخ بودن در کار. مستقل بودن در حرب، مرگ خواستن. (کنز اللغات)
بستیناج. بلغت رومی خسک را گویند و به لغت اهل مغرب حمص الامیرخوانند. طبیعت وی سرد است به اعتدال، و ضماد کردن بر ورمهای گرم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاه و علف خلال است که در ترکی قلر و در عربی خلطان گویند. (شعوری). خار خسک. اروپاییان در قرون وسطی آن را فاستیناج مینامیدند. (لکلرک. تاریخ طب ج 1: ابوالقاسم زهراوی) به فارسی خلال مکه و به عربی سدی نامند. نباتی است خاردار و برگ آن با خشونت و ریزه و گل آن سفید و ازرق و شاخه های آن بقدر شبری از بیخ می روید و باریک آن را خلال کنند. (از فهرست مخزن الادویه ص 139). ورجوع به همین کتاب و همین صفحه شود. در مصر آن را خسک و اخلّه یا اخلّه گویند. و انواع گوناگون دارد اگر دانه های آن را بو داده در داروی درد دندان به کار برند مسکن است. (از ابن بیطار ترجمه فرانسوی ص 227). و رجوع به متن عربی ابن بیطار جزء اول ص 95 شود. نوعی از جلبان است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
بستیناج. بلغت رومی خسک را گویند و به لغت اهل مغرب حمص الامیرخوانند. طبیعت وی سرد است به اعتدال، و ضماد کردن بر ورمهای گرم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). گیاه و علف خلال است که در ترکی قِلَر و در عربی خِلطان گویند. (شعوری). خار خسک. اروپاییان در قرون وسطی آن را فاستیناج مینامیدند. (لکلرک. تاریخ طب ج 1: ابوالقاسم زهراوی) به فارسی خلال مکه و به عربی سدی نامند. نباتی است خاردار و برگ آن با خشونت و ریزه و گل آن سفید و ازرق و شاخه های آن بقدر شبری از بیخ می روید و باریک آن را خلال کنند. (از فهرست مخزن الادویه ص 139). ورجوع به همین کتاب و همین صفحه شود. در مصر آن را خَسَک و اَخُلَّه یا اُخُلَّه گویند. و انواع گوناگون دارد اگر دانه های آن را بو داده در داروی درد دندان به کار برند مسکن است. (از ابن بیطار ترجمه فرانسوی ص 227). و رجوع به متن عربی ابن بیطار جزءِ اول ص 95 شود. نوعی از جلبان است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
به آب رسیدن چاه کن. آب برآوردن. (منتهی الارب). بیرون آوردن آب. (تاج المصادر بیهقی). الاستنباط، استخراج الماء من العین، من قولهم نبط الماء، اذا خرج من منبعه. (تعریفات جرجانی).
به آب رسیدن چاه کن. آب برآوردن. (منتهی الارب). بیرون آوردن آب. (تاج المصادر بیهقی). الاستنباط، استخراج الماء من العین، من قولهم نبط الماء، اذا خرج من منبعه. (تعریفات جرجانی).
حافظ و نگهبان بوستان: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست و اندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، بوستانبانا امروز به بستان بده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 157)، سعدی چو به میوه میرسد دست سهلست جفای بوستانبان، سعدی، ندیم را که تمنای بوستان باشد ضرورتست تحمل ز بوستانبانش، سعدی، رجوع به بستان بان شود
حافظ و نگهبان بوستان: بوستانبانا حال و خبر بستان چیست و اندر این بستان چندین طرب مستان چیست، منوچهری، بوستانبانا امروز به بستان بده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای، منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 157)، سعدی چو به میوه میرسد دست سهلست جفای بوستانبان، سعدی، ندیم را که تمنای بوستان باشد ضرورتست تحمل ز بوستانبانش، سعدی، رجوع به بستان بان شود
بادنجان بود، بوشکور گوید: سروبن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 397). حبیب کاسنی ای کاسۀ سرت پنگان که عاشق کله کون شدی چون باتنگان. سوزنی. رجوع به پاتنگان در همین لغت نامه شود. بادنجان. (اوبهی) (التفهیم) (برهان) (دهار) (مهذب الاسماء). بر وزن و معنی بادنگان، و بادنجان معرب اوست. بسحق اطعمه گفته: پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی که بورانی است بادنگان و بادنگانست بورانی. (از آنندراج) (از انجمن آرا). ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا. ابوالعباس. و از چیزها که سودا افزاید پرهیز باید کرد چون باتنگان و عدس و کرنب و گوشت قدید و ماهی شور. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر قلاع سودائی باشد، مادر را... از تره و باتنگان و گوشت قدید صید و از طعامهاء غلیظ پرهیز فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سیر دندان و چکندر سر و باتنگان لب شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت درنشانم بدو لب چون بدو باتنگان سیر. سوزنی. حدق. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ینب. (دهار)
بادنجان بود، بوشکور گوید: سروبُن چون سر و بُن پنگان اندرون چون برون باتنگان. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 397). حبیب کاسنی ای کاسۀ سرت پنگان که عاشق کله کون شدی چون باتنگان. سوزنی. رجوع به پاتنگان در همین لغت نامه شود. بادنجان. (اوبهی) (التفهیم) (برهان) (دهار) (مهذب الاسماء). بر وزن و معنی بادنگان، و بادنجان معرب اوست. بسحق اطعمه گفته: پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی که بورانی است بادنگان و بادنگانْست بورانی. (از آنندراج) (از انجمن آرا). ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا. ابوالعباس. و از چیزها که سودا افزاید پرهیز باید کرد چون باتنگان و عدس و کرنب و گوشت قدید و ماهی شور. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر قلاع سودائی باشد، مادر را... از تره و باتنگان و گوشت قدید صید و از طعامهاء غلیظ پرهیز فرمایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سیر دندان و چکندر سر و باتنگان لب شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر من بمشتی چو چکندر سی ودو دندانت درنشانم بدو لب چون بدو باتنگان سیر. سوزنی. حَدَق. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ینب. (دهار)
یا بوستانبان. باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغه آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی) یا باغبان نامند و فصحای دوران عباسی بستان بان می گفتند و ’تاجی’ در عربی نیز مرادف همین کلمه است: کلید از دست بستان بان فتاده ز بستان نارپستان در گشاده. نظامی. رجوع به بوستان بان شود
یا بوستانبان. باغبان و آنکه درختان را پیرایش میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به بوستان بان و بستان پیرا شود. مؤلف نشوءاللغه آرد: عوام مصر باغ بان را جنائنی و مردم عراق بغوان یا بغوان چی (محرف باغبان و باغبان چی) یا باغبان نامند و فصحای دوران عباسی بستان بان می گفتند و ’تاجی’ در عربی نیز مرادف همین کلمه است: کلید از دست بستان بان فتاده ز بستان نارپستان در گشاده. نظامی. رجوع به بوستان بان شود
دریافت، پی بردن، بیرون کشیدن بیرون آوردن چیزی را درآوردن، دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی، جمع استنباطات. یا قوه استنباط. قوه استخراج حقایق و مطالب
دریافت، پی بردن، بیرون کشیدن بیرون آوردن چیزی را درآوردن، دریافت معنی و مفهوم چیزی بر اثر دقت و تیزهوشی، جمع استنباطات. یا قوه استنباط. قوه استخراج حقایق و مطالب