مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق. (اوبهی). یبروح. رجوع به استرک، و اصطرک شود، به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است. (اوبهی). رجوع به استرک و اصطرک شود
مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق. (اوبهی). یبروح. رجوع به استرک، و اصطرک شود، به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نسبت است. (اوبهی). رجوع به استرک و اصطرک شود
پهلوی، ویسترک. ’تاوادیا 166:2’هم ریشه گستر. ’اسفا 1:2 ص 171’. جامۀ خواب گسترانیده. رختخواب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 278). جامۀ خواب گسترانیده. (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش. (فرهنگ نظام). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. (سروری). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. (از آنندراج). تشک. (ناظم الاطباء). فراش. (ترجمان القرآن عادل بن علی) (ابوالفتوح رازی). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. (فرهنگ فارسی معین). برخوابه. مهاد. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب) (تفسیر ابوالفتوح رازی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). مثال. (منتهی الارب). وطاء. (دهار). مضجع. (منتهی الارب). منامه. (منتهی الارب). وثر، بستر نرم. وثیر، وثار. (منتهی الارب). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب (سفرعزرا 3:9) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. (سفر عاموس 6:4) (سفر استر: 1:6 و 7:8). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. (قاموس کتاب مقدس) : سرانجام بستر بودتیره خاک بپرد روان سوی یزدان پاک. فردوسی. زمین بستر و پوشش از آسمان به ره دیده بان تا کی آید زمان. فردوسی. از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپرداری بالین. فرخی. فکندگان سنان ترا بروز نبرد ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین. فرخی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما. منوچهری. ننشیند از پای و نی یک زمان نهد پهلوی خویش بر بستری. منوچهری. کردشان مادر بستر همه از سبز حریر نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر. منوچهری. در بستر بد، یار و من از دوستی او گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خالد بر بستر خز است و بز جعفر در آرزوی بوریاست. ناصرخسرو. بنگر که مرآن را خز است بستر وین را بمثل زیر، بوریا نیست. ناصرخسرو. بیا بقصۀ ایوب صابر مسکین بلای کرم کشید و نخفت بر بستر. ناصرخسرو. همی مخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب. مسعودسعد. در آرزوی روی تو هر صبحدم چو من رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب. خاقانی. تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. دست بر سر پای در گل مانده ای خشت بالین خاک بستر داشتن. عطار. خواب از خمار بادۀنوشین بامداد بربستر شقایق خود روی خوشتر است. سعدی (بدایع). و از بستر نرمش بخاکسترگرم نشانید. (گلستان). شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین اگردر وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم. حافظ. و هیچ بستری و فرشی نینداخته بود و ریگها در پشت و پهلوی او کوفته میشدند. (تاریخ قم ص 292). چسان به بستر آسودگی نهم پهلو مرا که خواب پریشان بزیر بالین است. صائب (از آنندراج). اگر تو پنبۀ غفلت برآوری از گوش هزار بستر آرام میشود فربه. صائب (ازآنندراج). بسکه شبها آتشم از تاب دل در بسترست کس نداند کاین منم یا تودۀ خاکسترست. یغما (از فرهنگ ضیا). - بر بستر عیش و حضور، در رختخواب راحت و بهجت. (ناظم الاطباء). - بستر آسایش، بستر راحت: بهر وادی که شوقم بستر آسایش اندازد ره خوابیده پهلو میزند بر خواب مخملها. فطرت مهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر آسودگی، بستر استراحت. - بستر افکندن، افگندن، رختخواب انداختن. گستردن: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا میرزا رضی دانش مشهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر افکندن شود. - بستر انداختن، بستر افکندن. برخوابه گستردن، پهن کردن. و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر انداختن شود. - بستر بازکاشت، جایی است که نهالها را پس از یک یا دو سال از بستر تخم و گاهی از جنگل بدان منتقل میکنند تا ریشه ها بزرگتر و فراوانتر شود و پس از یک یا دو سال از آنجا بمحل اصلی نقل میگردد. (جنگل شناسی ساعی چ 1329 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 64). - بستر تخم، گاهی تخمدان نیزاصطلاح میشود محلی است که تخم درخت را در آن میکارند. (جنگل شناسی ساعی ایضاً). - بستر خواب، رختخواب و برخوابه: بزیر اندرون بستر خواب کرد میانش پر از در خوشاب کرد. فردوسی. بچگانش بنهادند تن خویش در آب نچمیدند و نجنبیدند از بسترخواب. منوچهری. غفلت بیدرد میگردد زیاد از حرف تلخ بستر خواب کباب خام باشد از نمک. صائب (از آنندراج). - بستر خواستن، طلب بستر کردن: بهر صورت که در کوی بتان افتادم افتادم نخواهم بستر و بالین برنگ خون خوابیده. آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی). - بستر راحت، بستر آسایش: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا. میرزا رضی دانش مشهدی. (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر رفتن، نظافت کردن رختخواب. تمیز کردن جامۀ خواب: تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. - بستر رود،آنجا که آب از آن گذرد. -
پهلوی، ویسترک. ’تاوادیا 166:2’هم ریشه گستر. ’اسفا 1:2 ص 171’. جامۀ خواب گسترانیده. رختخواب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین ص 278). جامۀ خواب گسترانیده. (ناظم الاطباء). رختخواب و فراش. (فرهنگ نظام). آنچه گسترانند برای خوابیدن و به عربی فراش گویند. (سروری). رخت خواب و گاهی مضاف میشود بطرف خواب و آسایش و آرام و راحت و آسودگی و با لفظ افکندن و انداختن مستعمل است. (از آنندراج). تشک. (ناظم الاطباء). فراش. (ترجمان القرآن عادل بن علی) (ابوالفتوح رازی). گستردنی. نشستنی. بساط خوابگاه. تختخواب. (فرهنگ فارسی معین). برخوابه. مِهاد. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب) (تفسیر ابوالفتوح رازی) (ترجمان القرآن عادل بن علی). مثال. (منتهی الارب). وَطاء. (دهار). مَضَجع. (منتهی الارب). مَنامَه. (منتهی الارب). وِثر، بستر نرم. وثیر، وثار. (منتهی الارب). اگرچه عادت مشرقیان بر این استمرار یافته بود که فرشهای خود را غالباً بر زمین خانه گسترند لکن بسترها در موضع چندی از کتاب مقدس مذکوراست و آنها را از چوب (سفرعزرا 3:9) و یا از عاج و آهن ترتیب میدادند. (سفر عاموس 6:4) (سفر استر: 1:6 و 7:8). چنانکه از بقایای خرابه های مصر و پومپای، به واضحی معلوم میگردد. (قاموس کتاب مقدس) : سرانجام بستر بودتیره خاک بپرد روان سوی یزدان پاک. فردوسی. زمین بستر و پوشش از آسمان به ره دیده بان تا کی آید زمان. فردوسی. از آرزوی جنگ زره خواهی بستر وز دوستی جنگ سپرداری بالین. فرخی. فکندگان سنان ترا بروز نبرد ز کشتگان بود ای شاه بستر و بالین. فرخی. چون شب آید برود خورشید از محضر ما ماهتاب آید و درخسبد در بستر ما. منوچهری. ننشیند از پای و نی یک زمان نهد پهلوی خویش بر بستری. منوچهری. کردشان مادر بستر همه از سبز حریر نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر. منوچهری. در بستر بد، یار و من از دوستی او گاهی بسرین تاختم و گاه بپایین. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). خالد بر بستر خز است و بز جعفر در آرزوی بوریاست. ناصرخسرو. بنگر که مرآن را خز است بستر وین را بمثل زیر، بوریا نیست. ناصرخسرو. بیا بقصۀ ایوب صابر مسکین بلای کرم کشید و نخفت بر بستر. ناصرخسرو. همی مخسبم شبها و چون تواند خفت کسی که دارد بالین و بستر آتش و آب. مسعودسعد. در آرزوی روی تو هر صبحدم چو من رخسار زرد خیزد از بستر آفتاب. خاقانی. تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. دست بر سر پای در گل مانده ای خشت بالین خاک بستر داشتن. عطار. خواب از خمار بادۀنوشین بامداد بربستر شقایق خود روی خوشتر است. سعدی (بدایع). و از بستر نرمش بخاکسترگرم نشانید. (گلستان). شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین اگردر وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم. حافظ. و هیچ بستری و فرشی نینداخته بود و ریگها در پشت و پهلوی او کوفته میشدند. (تاریخ قم ص 292). چسان به بستر آسودگی نهم پهلو مرا که خواب پریشان بزیر بالین است. صائب (از آنندراج). اگر تو پنبۀ غفلت برآوری از گوش هزار بستر آرام میشود فربه. صائب (ازآنندراج). بسکه شبها آتشم از تاب دل در بسترست کس نداند کاین منم یا تودۀ خاکسترست. یغما (از فرهنگ ضیا). - بر بستر عیش و حضور، در رختخواب راحت و بهجت. (ناظم الاطباء). - بستر آسایش، بستر راحت: بهر وادی که شوقم بستر آسایش اندازد ره خوابیده پهلو میزند بر خواب مخملها. فطرت مهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر آسودگی، بستر استراحت. - بستر افکندن، افگندن، رختخواب انداختن. گستردن: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا میرزا رضی دانش مشهدی (از آنندراج و ارمغان آصفی). و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر افکندن شود. - بستر انداختن، بستر افکندن. برخوابه گستردن، پهن کردن. و رجوع به فرهنگ فارسی معین: بستر انداختن شود. - بستر بازکاشت، جایی است که نهالها را پس از یک یا دو سال از بستر تخم و گاهی از جنگل بدان منتقل میکنند تا ریشه ها بزرگتر و فراوانتر شود و پس از یک یا دو سال از آنجا بمحل اصلی نقل میگردد. (جنگل شناسی ساعی چ 1329 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 64). - بستر تخم، گاهی تخمدان نیزاصطلاح میشود محلی است که تخم درخت را در آن میکارند. (جنگل شناسی ساعی ایضاً). - بستر خواب، رختخواب و برخوابه: بزیر اندرون بستر خواب کرد میانش پر از در خوشاب کرد. فردوسی. بچگانش بنهادند تن خویش در آب نچمیدند و نجنبیدند از بسترخواب. منوچهری. غفلت بیدرد میگردد زیاد از حرف تلخ بستر خواب کباب خام باشد از نمک. صائب (از آنندراج). - بستر خواستن، طلب بستر کردن: بهر صورت که در کوی بتان افتادم افتادم نخواهم بستر و بالین برنگ خون خوابیده. آرزو اکبرآبادی (از ارمغان آصفی). - بستر راحت، بستر آسایش: در میان خلق نتوان بستر راحت فکند سر نهم بر دامن صحرا چو خواب آید مرا. میرزا رضی دانش مشهدی. (از آنندراج و ارمغان آصفی). - بستر رُفتن، نظافت کردن رختخواب. تمیز کردن جامۀ خواب: تو بستر من ز خاک رفته من رفته بترک خواب گفته. نظامی. - بستر رود،آنجا که آب از آن گذرد. -
بستو. مرتبان کوچک سفالین و چینی، معرب آن، بستوقه. (رشیدی). مرتبان کوچک که نام دیگرش بستو است. (فرهنگ نظام). رجوع به بستو و بستوقه شود، سخت دلیر شدن. (زوزنی). دلیر و شجاع گردیدن. (آنندراج) ، ترش روی گردیدن از خشم و یا از شجاعت. (ناظم الاطباء). زشت و ترشروی گردیدن از خشم یا شجاعت. (منتهی الارب) ، ترش و تند شدن شیر و نبیذ. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
بستو. مرتبان کوچک سفالین و چینی، معرب آن، بُستوقه. (رشیدی). مرتبان کوچک که نام دیگرش بستو است. (فرهنگ نظام). رجوع به بستو و بستوقه شود، سخت دلیر شدن. (زوزنی). دلیر و شجاع گردیدن. (آنندراج) ، ترش روی گردیدن از خشم و یا از شجاعت. (ناظم الاطباء). زشت و ترشروی گردیدن از خشم یا شجاعت. (منتهی الارب) ، ترش و تند شدن شیر و نبیذ. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
نام ولایتی است ازپارس قریب به بحر عمان و لار خارک کرمان که حاکمی خاص دارد. کلاً اهل سنت اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی است در فارس (جنوب ایران). (فرهنگ نظام). در حدودالعالم، بستکان آمده است. رجوع به بستکان شود. قصبۀ مرکزی بخش بستک شهرستان لار و مختصات جغرافیایی آن بقرار زیر است: طول آن 54 درجه و 23 دقیقه و عرض آن 27 درجه و 14 دقیقه. ارتفاع آن از سطح دریا 212 گز میباشد. این قصبه در 120 هزارگزی جنوب شهر لار کنار شوسۀ لار به لنگه و لار به بندرعباس واقع است. هوای آن گرم و آب مشروب قصبه از چاه و باران میباشد و بر طبق آخرین آمار دارای 3602 تن سکنه میباشد. شغل مردم زراعت، تجارت و پیله وری و صنایع دستی اهالی عبا و چادرشب بافی است و در حدود 150 باب دکان و یک دبستان و بخشداری، ژاندارمری، دارایی و دفتر پست دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام ولایتی است ازپارس قریب به بحر عمان و لار خارک کرمان که حاکمی خاص دارد. کلاً اهل سنت اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام ولایتی است در فارس (جنوب ایران). (فرهنگ نظام). در حدودالعالم، بستکان آمده است. رجوع به بستکان شود. قصبۀ مرکزی بخش بستک شهرستان لار و مختصات جغرافیایی آن بقرار زیر است: طول آن 54 درجه و 23 دقیقه و عرض آن 27 درجه و 14 دقیقه. ارتفاع آن از سطح دریا 212 گز میباشد. این قصبه در 120 هزارگزی جنوب شهر لار کنار شوسۀ لار به لنگه و لار به بندرعباس واقع است. هوای آن گرم و آب مشروب قصبه از چاه و باران میباشد و بر طبق آخرین آمار دارای 3602 تن سکنه میباشد. شغل مردم زراعت، تجارت و پیله وری و صنایع دستی اهالی عبا و چادرشب بافی است و در حدود 150 باب دکان و یک دبستان و بخشداری، ژاندارمری، دارایی و دفتر پست دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مرکّب از: ب + ترک، کلمه دعا که هنگام وداع گویند یعنی خداحافظ. (ناظم الاطباء)، - بترک گفتن، خداحافظ گفتن. (ناظم الاطباء)، - ، گوش از بن بریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن چیزی و کشیدن آن همچو پر مرغ و موی و پشم و مانندآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرفتن چیزی پس کشیدن آن تا بریده شود. (از اقرب الموارد)
مُرَکَّب اَز: ب + ترک، کلمه دعا که هنگام وداع گویند یعنی خداحافظ. (ناظم الاطباء)، - بترک گفتن، خداحافظ گفتن. (ناظم الاطباء)، - ، گوش از بن بریدن. (تاج المصادر بیهقی) ، گرفتن چیزی و کشیدن آن همچو پر مرغ و موی و پشم و مانندآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، گرفتن چیزی پس کشیدن آن تا بریده شود. (از اقرب الموارد)
یونانی شدۀ پاتریارک. (از دزی ج 1 ص 50) ، با حرکت تقریب که نوعی است از حرکات اسب. رجوع به تقریب شود: همی راندم فرس را من بتقریب چو انگشتان مرد ارغنون زن. منوچهری
یونانی شدۀ پاتریارک. (از دزی ج 1 ص 50) ، با حرکت تقریب که نوعی است از حرکات اسب. رجوع به تقریب شود: همی راندم فرس را من بتقریب چو انگشتان مرد ارغنون زن. منوچهری
دهی از دهستان اشکور علیا، بخش رودسر، شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، انکار کردن و جحد، نبودن چیزی نزد غریم: بلح ما علی غریمی، افلاس و مفلس شدن، پنهان کردن شهادت. (از اقرب الموارد). و رجوع به بلوح شود
دهی از دهستان اشکور علیا، بخش رودسر، شهرستان لاهیجان. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، انکار کردن و جحد، نبودن چیزی نزد غریم: بلح ما علی غریمی، افلاس و مفلس شدن، پنهان کردن شهادت. (از اقرب الموارد). و رجوع به بُلوح شود
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
سلیم دی. (1883- 1839م.). سلیم بن موسی بسترس از خاندان معروف بیروت است وی در همان شهر متولد شد و پدرش را بسال 1850 میلادی از دست داد و در دامان مادر پرورش یافت. ادبیات عرب را فراگرفت و بسال 1855 میلادی سفری به اروپا کرد و ببرخی از زبانهای اروپایی آشنا شد. در سال 1860 میلادی سفری به اسکندریه و بار دیگر سفری به اروپا کرد و در لندن تجارتخانه ای تأسیس کرد و همانجا مقیم شد. مورد لطف الکساندر دوم امپراتور و محبت دولت عثمانی قرار گرفت. در شهر ولسکستن (نزدیک لندن) درگذشت و جسدش را به بیروت نقل کردند و در مقبرۀ خانوادگی بخاک سپردند. او راست: النزههالشهیه فی الرحلهالسلیمیه، که در آن سفر خود را به اروپا وصف کرده است چ سوریه 1856 میلادی در 132 ص. (از معجم المطبوعات)
سلیم دی. (1883- 1839م.). سلیم بن موسی بسترس از خاندان معروف بیروت است وی در همان شهر متولد شد و پدرش را بسال 1850 میلادی از دست داد و در دامان مادر پرورش یافت. ادبیات عرب را فراگرفت و بسال 1855 میلادی سفری به اروپا کرد و ببرخی از زبانهای اروپایی آشنا شد. در سال 1860 میلادی سفری به اسکندریه و بار دیگر سفری به اروپا کرد و در لندن تجارتخانه ای تأسیس کرد و همانجا مقیم شد. مورد لطف الکساندر دوم امپراتور و محبت دولت عثمانی قرار گرفت. در شهر ولسکستن (نزدیک لندن) درگذشت و جسدش را به بیروت نقل کردند و در مقبرۀ خانوادگی بخاک سپردند. او راست: النزههالشهیه فی الرحلهالسلیمیه، که در آن سفر خود را به اروپا وصف کرده است چ سوریه 1856 میلادی در 132 ص. (از معجم المطبوعات)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). مرغی است. (یادداشت مؤلف). به ترکی صغرجق. (فرهنگ شعوری) : در دست غمت را (کذا؟) شده ام آنچنان زبون در پنجۀ شاهین فتاده چو باسترک (؟). میرنظمی (از شعوری)
نوعی از سار. (ناظم الاطباء). مرغی است. (یادداشت مؤلف). به ترکی صغرجق. (فرهنگ شعوری) : در دست غمت را (کذا؟) شده ام آنچنان زبون در پنجۀ شاهین فتاده چو باسترک (؟). میرنظمی (از شعوری)
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه
که بستر درخواب ولایت و تن آسائی بود. اگر بیند که بستر را از خانه بیرون انداخت و بعد از آن به خانه آورد، دلیل که میان او و زن طلاق رجعی افتد. اگر خویشتن را به سه چهار بستر، هر یکی افتاده بیند، دلیل که به شماره هر بستری زنی نتوانست آورد، دلیل که زنش رنجور شود و از آن رنج خلاصی نیابد. اگر خویش را بر بستر نرم گسترده بیند که خفته بود، دلیل که آن سال بر وی مبارک گردد. اگر بیند که بستر او از پشم آکنده بود، دلیل که زن توانگر خواهد. اگر بیند که بستر او دریده بود یا سوخته است، دلیل که اجل او نزدیک آمده باشد و عیالش را دین و دیانت و شرم نباشد. اگر بیند که بستر او ابریشمین بود با بستر کرباسین بدل کرد، دلیل که زن فاسقه را از دست بداده و زن ستوده بخواهد. اگر در خواب بیند که بستر او را موش سوراخ کرده بود، دلیل است که میان زن او و کسی ناسزا معاملتی اتفاق افتد و به فساد رضا دهد. اگر بسترش درهوا معلق بود، دلیل که بستر او در جایگاهی بلند گسترده شود و شغل او بالا گیرد و دولت یابد. اگر بیند ک بستر وی از هوا به زمین افتاد، دلیل که زنش بیمار شود و عاقبت شفا یابد. حضرت دانیال گوید: اگر بستر خود را سبز بیند، دلیل که زنی خواهد دیندار و پارسا. اگر بستر خود را سرخ بیند. دلیل که زن او بدخو و ناسازگار شود. اگر بیندکه بسترش کهنه است و نو شده، دلیل که زنش از خلق بد به خلق نیک بازگردد. اگر بیند بستر او سبز بود سرخ شد، دلیل که زن وی از صلاح به فساد مایل شود. اگر به خلاف این بود، از فساد به صلاح بازآید. اگر بیند بستر او سرخ بود، سفید شد یا زرد شد، دلیل که زنش از گناه توبه کند و بیمار شود، چنانکه بیم مرگ بود. اگر بیند بستر او نو است و در زیر خود گسترده بود و بالش ها نهاده بود، دلیل کند که زن کند یا کنیزک خرد. اگر دید بر بستر خویش بالش ها نهاده، دلیل بر خادمان کند. اگر بیند بستر به جای مجهول است، دلیل که زمینی بخرد و در آن کشاورزی کند و معبران گفته اند: میراث یابد. اگر بیند بر بستر خفته، دلیل که راحت و آسانی یابد. اگر بیند بستری داشته و بر هوا بر روی آن خفته است، دلیل است که به سبب زن جاه و بزرگی یابد. اگر بیند بسترش دریده است، دلیل که زنش نابکار است. معبران گفته اند: زنش بمیرد. اگر بیند آتش در بستر او افتاده و بسوخت، دلیل که زن را طلاق دهد یا بمیرد. جابر مغربی بستر در خواب زن است و نیک و بد آن تعلق به زن دارد. اگر بیند که بستری خرید یا بستر را بدل یا از آن بستر به بستر دیگر شد، دلیل که زن دیگر خواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر از حال خود متغیر شد، دلیل که زن او از حالی به حال دیگر گردد. اگر بیند که بستر وی بستر دیگر شده است، بهتر از قبل یا کمتر از آن، دلیل که زنی بخواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر خویش را بفروخت یا در نوشت، دلیل است که زن خود را طلاق دد و یا از او غائب گردد و یا از ایشان یکی بمیرد. محمد بن سیرین دیدن بستر در خواب بر چهاروجه است، اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: ولایت. چهارم: معیشت و منفعت و تن آسائی. اگر کسی خود را بر بستر مجهول بیند، دلیل که به قدر و قیمت آن او را زیانی رسد. اگر بیند که بستر وی بر تختی مجهول گسترده بود و بر آن نشسته بود، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و دشمنان را قهر کند.
که بستر درخواب ولایت و تن آسائی بود. اگر بیند که بستر را از خانه بیرون انداخت و بعد از آن به خانه آورد، دلیل که میان او و زن طلاق رجعی افتد. اگر خویشتن را به سه چهار بستر، هر یکی افتاده بیند، دلیل که به شماره هر بستری زنی نتوانست آورد، دلیل که زنش رنجور شود و از آن رنج خلاصی نیابد. اگر خویش را بر بستر نرم گسترده بیند که خفته بود، دلیل که آن سال بر وی مبارک گردد. اگر بیند که بستر او از پشم آکنده بود، دلیل که زن توانگر خواهد. اگر بیند که بستر او دریده بود یا سوخته است، دلیل که اجل او نزدیک آمده باشد و عیالش را دین و دیانت و شرم نباشد. اگر بیند که بستر او ابریشمین بود با بستر کرباسین بدل کرد، دلیل که زن فاسقه را از دست بداده و زن ستوده بخواهد. اگر در خواب بیند که بستر او را موش سوراخ کرده بود، دلیل است که میان زن او و کسی ناسزا معاملتی اتفاق افتد و به فساد رضا دهد. اگر بسترش درهوا معلق بود، دلیل که بستر او در جایگاهی بلند گسترده شود و شغل او بالا گیرد و دولت یابد. اگر بیند ک بستر وی از هوا به زمین افتاد، دلیل که زنش بیمار شود و عاقبت شفا یابد. حضرت دانیال گوید: اگر بستر خود را سبز بیند، دلیل که زنی خواهد دیندار و پارسا. اگر بستر خود را سرخ بیند. دلیل که زن او بدخو و ناسازگار شود. اگر بیندکه بسترش کهنه است و نو شده، دلیل که زنش از خلق بد به خلق نیک بازگردد. اگر بیند بستر او سبز بود سرخ شد، دلیل که زن وی از صلاح به فساد مایل شود. اگر به خلاف این بود، از فساد به صلاح بازآید. اگر بیند بستر او سرخ بود، سفید شد یا زرد شد، دلیل که زنش از گناه توبه کند و بیمار شود، چنانکه بیم مرگ بود. اگر بیند بستر او نو است و در زیر خود گسترده بود و بالش ها نهاده بود، دلیل کند که زن کند یا کنیزک خرد. اگر دید بر بستر خویش بالش ها نهاده، دلیل بر خادمان کند. اگر بیند بستر به جای مجهول است، دلیل که زمینی بخرد و در آن کشاورزی کند و معبران گفته اند: میراث یابد. اگر بیند بر بستر خفته، دلیل که راحت و آسانی یابد. اگر بیند بستری داشته و بر هوا بر روی آن خفته است، دلیل است که به سبب زن جاه و بزرگی یابد. اگر بیند بسترش دریده است، دلیل که زنش نابکار است. معبران گفته اند: زنش بمیرد. اگر بیند آتش در بستر او افتاده و بسوخت، دلیل که زن را طلاق دهد یا بمیرد. جابر مغربی بستر در خواب زن است و نیک و بد آن تعلق به زن دارد. اگر بیند که بستری خرید یا بستر را بدل یا از آن بستر به بستر دیگر شد، دلیل که زن دیگر خواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر از حال خود متغیر شد، دلیل که زن او از حالی به حال دیگر گردد. اگر بیند که بستر وی بستر دیگر شده است، بهتر از قبل یا کمتر از آن، دلیل که زنی بخواهد و زن نخستین را طلاق دهد. اگر بیند که بستر خویش را بفروخت یا در نوشت، دلیل است که زن خود را طلاق دد و یا از او غائب گردد و یا از ایشان یکی بمیرد. محمد بن سیرین دیدن بستر در خواب بر چهاروجه است، اول: زن. دوم: کنیزک. سوم: ولایت. چهارم: معیشت و منفعت و تن آسائی. اگر کسی خود را بر بستر مجهول بیند، دلیل که به قدر و قیمت آن او را زیانی رسد. اگر بیند که بستر وی بر تختی مجهول گسترده بود و بر آن نشسته بود، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و دشمنان را قهر کند.