بستری بستری در بستر افتاده و گرفتار بستر. (ناظم الاطباء). بیمار و مریض: فلان یک ماه بستری بوده و حالا چاق شده. (فرهنگ نظام) لغت نامه دهخدا
بستری بستری بیمار، دردمند، رنجور، علیل، مریض، ناخوش، نقاهت زدهمتضاد: سالم، سرحال فرهنگ واژه مترادف متضاد
بستنی بستنی هر چیز قابل بستن، پارچه ای که بدان دسته کاغذ و کتاب و دفتر و جز آنها را بهم بندند، هر شربت فشرده یخ بسته، مخلوطی از شیر و شکر که در قالب مخصوص پر یخ ریزند و چرخانند تا غلیظ شود و ببندد و آن انواع دارد فرهنگ لغت هوشیار