جدول جو
جدول جو

معنی بساویدن - جستجوی لغت در جدول جو

بساویدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
فرهنگ فارسی عمید
بساویدن(سَ / سِ بُدَ)
پساویدن. تماس پیدا کردن. بسودن. لمس کردن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). متعدی آن بسایانیدن. امساس. (منتهی الارب) : بروغن و آب که اندر جام کنی یک با دیگر نیامیزد و لکن ببساوند بر سطح میان ایشان. (التفهیم).
مر گوهر خرد را نبساود
نه هیچ مدبری و نه شیطانی.
ناصرخسرو.
چنان درشت مباش که هرگزت بدست نبساوند. (منتخب قابوسنامه ص 40)
لغت نامه دهخدا
بساویدن
تماس پیدا کردن، لمس کردن
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
فرهنگ لغت هوشیار
بساویدن((بِ دَ))
لمس کردن
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
فرهنگ فارسی معین
بساویدن
لمس کردن
تصویری از بساویدن
تصویر بساویدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بساویدن
بسودن، لمس کردن
متضاد: چشیدن، بوییدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پساویدن
تصویر پساویدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
دست مالیده، دست مالی شده، دست زده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
ساییدن، کوبیدن و نرم کردن، سودن، به هم مالیدن دو چیز، چیزی را ساو دادن و چرک یا زنگ آن را زدودن، سوهان زدن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ بَ / بِ دَ اَمْ تَ)
سودن. (جهانگیری) :
به صیت عدل تو صیاد وحش می آود
سروی آهوی نخجیر بی وسیلت دام.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ تَ)
مشروب کردن وآب دادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به بساناییدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
لمس شده. بسوده. دست مالیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ تَ)
گذاشتن. تحمل کردن که چنان شود. بتابیدن. طاقت آوردن. تاب آوردن:
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ تَ)
سودن. ساویدن. (برهان قاطع). ساییدن. مالیدن. (ناظم الاطباء). برمجیدن. برمخیدن، مجازاً، خود رااز قیدی یا امری تعبدی رها کردن:
بت شکن امروز، مشو بت پرست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو تَ)
بساویدن. دست مالیدن. دست سودن. لمس کردن:
مر گوهرخرد را نپساود
نه هیچ مدبّری نه شیطانی.
ناصرخسرو.
، مستی کردن. (برهان قاطع). اما در این معنی ظاهراً مصحف مس کردن است
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِپَ تَ)
رجوع به بسودن و پسودن و پسائیدن شود:
یکی شارسان کرده دارد ز سنگ
که نبساید آن را به چنگل پلنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
تماس کردن. ببساوش: آب و روغن که اندر جام کنی با یکدیگر نیامیزد ولکن ببساوند بر سطح میان ایشان. (از التفهیم بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ شُ دَ)
سودن. (اوبهی). سائیدن و سوهان کردن، زدودن و صیقل کردن و جلا دادن، اره کردن، خرد کردن، نرم کردن، فرسودن، اندودن، دریافتن، فهم کردن و ادراک کردن، حل کردن و گداختن در آب، لمس کردن و دست مالیدن. (ناظم الاطباء) : چون سه جزو ترکیب کنند یکی میانگین و دو کرانگین... پس هر یکی از این دو کرانگین چیزی را بساود از میانگین که آن دیگر نساود. (دانشنامۀ علایی ص 77، از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، صاف کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به سائیدن و سابیدن و ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسنجیدن
تصویر بسنجیدن
پرده کشیدن، آماده کردن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسغدیدن
تصویر بسغدیدن
مهیا وآماده شده
فرهنگ لغت هوشیار
پوشیدن ساز جنگ، ساز سفر کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، کاری را آراسته و مهیا و آماده کردن، انجام دادن، قصد کردن آهنگ کردن ازاده نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستهیدن
تصویر بستهیدن
ستیزه ولجالت کردن، مجادله، منازعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساونده
تصویر بساونده
لمس کننده، حس لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پساویدن
تصویر پساویدن
لمس کردن، دست مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
لمس شده دست مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساویدن
تصویر ساویدن
((دَ))
کوبیدن و نرم کردن، به هم مالیدن، سوهان زدن، صیقل دادن، لمس کردن، ساییدن، سابیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پساویدن
تصویر پساویدن
((پَ دَ))
دست مالیدن، لمس کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساویده
تصویر بساویده
((بِ دِ))
لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
تهیه
فرهنگ واژه فارسی سره