چیزی یا کسی را به جایی بردن مثلاً مرا تا محل کارم رساند آگاهی دادن، گفتن مطلبی به کسی چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن، متصل کردن دو چیز به یکدیگر مثلاً دو سرنخ را به یکدیگر رساند پرورش دادن، پروراندن کنایه از باعث ازدواج دو نفر شدن خبر یا سلام یا مانند آن را به جایی بردن، ابلاغ کردن دلالت کردن، نشان دادن وارد کردن پسوند متصل به واژه به معنای دادن مثلاً آسیب رسان
چیزی یا کسی را به جایی بردن مثلاً مرا تا محل کارم رساند آگاهی دادن، گفتن مطلبی به کسی چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن، متصل کردن دو چیز به یکدیگر مثلاً دو سرنخ را به یکدیگر رساند پرورش دادن، پروراندن کنایه از باعث ازدواج دو نفر شدن خبر یا سلام یا مانند آن را به جایی بردن، ابلاغ کردن دلالت کردن، نشان دادن وارد کردن پسوند متصل به واژه به معنای دادن مثلاً آسیب رسان
ستاندن. ستدن: و هر سال خراج بستاندی و عمارت بسیار کرد. (قصص العلماء ص 88). و رجوع به ستاندن شود. - بده بستان، در تداول عامه، داد و ستد. دادن و ستدن. رجوع به داد و ستد شود
ستاندن. ستدن: و هر سال خراج بستاندی و عمارت بسیار کرد. (قصص العلماء ص 88). و رجوع به ستاندن شود. - بده بستان، در تداول عامه، داد و ستد. دادن و ستدن. رجوع به داد و ستد شود