جدول جو
جدول جو

معنی بسالمی - جستجوی لغت در جدول جو

بسالمی
ادیب امیرمسعود غزنوی بود. بیهقی آرد: و من سخت بزرگ بودم، بدبیرستان قرآن خواندن رفتمی، و خدمتی کردمی چنانکه کودکان کنند و بازگشتمی تا چنان شد که ادیب خویش را که وی را بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت: عبدالغفار را از ادب چیزی بباید آموخت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106 چ فیاض ص 112). و شاید تصحیف سالمی باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی، سال کمیابی و گرانی خواربار، قحط سالی، تنگ سال، تنگ سالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسلامی
تصویر اسلامی
مربوط به اسلام مثلاً معماری اسلامی، مسلمان، متدین، کوشا در رعایت اصول شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
آشتی کردن، بی گزندی، خوش رفتاری، صلح طلبی
فرهنگ فارسی عمید
(بَسْ سا)
نسبتی است به بسام، نیای ابوالحسن علی بن محمد...بسام. (از لباب الانساب ص 121). و رجوع به بسام شود، بلفظ بس بس خواندن. (منتهی الارب). بلفظ بس بس خواندن ناقه را. (آنندراج). و بسبسه بالغنم او الناقه، بلفظ بسبس خواندن گوسپند یا شتر را. (ناظم الاطباء) ، مداومت کردن بر چیزی. (منتهی الارب). مداومت کردن ناقه بر چیزی. (آنندراج) : بسبسهالناقه، مداومت کردن ماده شتر بر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَسْ سا)
طبسی. محمد بن احمد بسامی. محدث است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس آرد: در نسخ چنین است و صحیح بنابرنوشتۀ صاحب التفسیر و دیگران، ابومحمد احمد بن محمد بن حسین طبسی بسامی محدث بود. و اسماعیل بن ابی صالح مؤذن از وی روایت کرد. گویا نسبت وی به جدش بسام است. (از تاج العروس). و رجوع به ریحانه الادب ج 1 شود
بشامی. بسبامی. بنا بنوشتۀ بروجردی در اصطلاحات رجالی بی اینکه اسم او را مذکور دارد از وکلای حضرت قائم (ع) بوده است. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دیناری است منسوب به امیریلبغای سالمی. رجوع به کتاب النقود ص 71 و147 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان خنازه بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع در 2هزارگزی جنوب شادگان و کنار راه فرعی اتومبیل رو شادگان به آبادان هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه جراحی تأمین میشود. محصول آن غلات، خرما، و شغل اهالی زراعت و تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آنان عبا و حصیربافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه سوالم هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مولانا... از مردم نیک ملک عراق است، و در خراسان فضایل بسیار کسب کرد. اول بشعرمشغول گردید و در آخر بمعما و خط کوشید و اکثر سازها را خوب نواخت و در موسیقی کارهای نیک ساخت. هم سلامت نفس دارد و هم استقامت طبع، این مطلع از او است:
چنان بصورت آن آفتاب حیرانم
که تیغ اگر زندم چشم خود نپوشانم
به اسم ’امان’ این معما از اوست:
نگارم اشارت بلب میکند
اگر دیده نامش طلب میکند.
رجوع به مجالس النفایس ص 66 و 238 شود
ابوعبدالله ، احمد بن محمد بن سالم. یکی از شیوخ طریقت در مئۀ ششم شاگرد سهل بن عبدالله تستری. مولد و منشاء او شهر بصره است و ظاهراً در حدود 280 وفات یافته است. رجوع به ابوعبدالله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
عیبناکی، ناتندرستی بیماری، ناسازگاری، مضربودن، نابکاری آشوب طلبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
سازگاری، با هم صلح کردن وآشتی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمه
تصویر مسالمه
مسالمت در فارسی: دو سترفتاری آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلامتی
تصویر بسلامتی
به دوستکامی به دوستکانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسالی
تصویر بدسالی
خشکسالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالمی
تصویر سالمی
نام دیناری است از امیر یلبغا سالم
فرهنگ لغت هوشیار
اسلام پذیر آشتیگر منسوب به اسلام آنچه از تمدن و فرهنگ و جز آن که منسوب به اسلام باشد، پیرو اسلام مسلمان، جمع اسلامیان. یا دوره اسلامی عهد اسلامی. دوره بعد از اسلام. یا قرون اسلامی. قرنهایی که از آغاز اسلام ببعد سپزی شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمت
تصویر مسالمت
((مُ لِ مَ))
آشتی کردن، از روی صلح و آشتی رفتار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
Unhealthiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
insalubrité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
insalubridade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
অসুস্থতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
不健康
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
不健康
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
kutokuwa na afya
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
건강하지 않음
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
sağlıksızlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
insalubrità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
अस्वास्थ्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
insalubridad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
Ungesundheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
ongezondheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
нездоров'я
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
нездоровье
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
niezdrowie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناسالمی
تصویر ناسالمی
חֹסֶר בְּרִיאוּת
دیکشنری فارسی به عبری