- بزک
- آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
معنی بزک - جستجوی لغت در جدول جو
- بزک
- آرایش، زیب و زینت، زیور، زینت دادن، آراستن صورت با مواد مخصوص مانند کرم، بزک، نظم و ترتیب، نوع چیدن و منظم کردن، قانون، قاعده، رسم
- بزک
- بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، چپش، بزیچه، بزبچّه
- بزک ((بَ زَ))
- زینت و آرایش، توالت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنکه بز کشد، قصاب
سبز کوچک، سبزه، گیاه با طراوت و سر سبز، سبزی خوردنی، صراحی شراب، سبز قبا سبز گرا عکه کلاغ سبز
سبزه، گیاه سبز، صراحی که از شیشۀ سبز ساخته شده باشد، بنگ، برای مثال گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای / کآن کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار ی ز اندیشه و خیال فروروب سینه را / سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار (مولوی۲ - ۱۲۲۱)
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کلاغ سبز، کاسانه، سبزه قبا، کاسکینه
سبزقبا، پرنده ای حرام گوشت کوچک تر از کلاغ دارای پرهای سبز و سرخ، سبزگرا، کلاغ سبز، کاسانه، سبزه قبا، کاسکینه
سبزه، صراحی که از شیشه سبز ساخته باشند، بنگ، حشیش
قهوه
ضیافت
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
خطا، جرم
قهر کردن، گردنکشی کردن
دلاور، شجاع
مجلس شراب و جشن ومهمانی
شکافتن چیزی
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
برآمدن آفتاب
نشتر زدن نیش زدن: دندان
طبیب، جراح، حکیم، پزشک آنکه بیماران را معالجه کند طبیب. توضیح اصح (بزشک) بابای موحده است ولی در قرون اخیر (پزشک) بابای سه نقطه متداول گردیده
تخم زراعت، دانه
واژه پارسی است و باید بتک نوشته شود: جامی کوچک همانند بتی کوچک مرغابی کوچک، صراحی شراب جامی که بشکل بط ساخته شده باشد
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
موی مجعد زلف و موی مجعد، سوی پیش سر
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
بنگرید به بک عنوانی که بشاهزادگان و نجبا داده میشد، امیر قبیله ای کوچک، فرمانده سپاه
پروا، ترس فرانسوی لاوک انگلیسی پشتیار زبانزد ورزشی
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
مرضی است که در آن پوست بدن آدمی سفید شود بهق
قسمی از گلیم ترسو، خفتک تالاب