جدول جو
جدول جو

معنی بزودی - جستجوی لغت در جدول جو

بزودی
(بِ)
مرکّب از: ب + زود + ی، بعجلت و شتاب. (آنندراج)، با شتاب و سرعت. شتابان. (ناظم الاطباء) :
اگر من بزودی بیایم براه
چه گوید مرا آن خردمند شاه ؟
فردوسی.
من از پس بزودی بیارم سپاه
سپاهی بکردار ابر سیاه.
فردوسی.
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سر آمد زمان.
فردوسی.
- بزودی زود، بسیار زود. بسیار سریع. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بزودی
زود، با شتاب و سرعت
تصویری از بزودی
تصویر بزودی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَدَ وی ی)
نسبت است به بزده که دهی بوده درشش فرسنگی نسف (نخشب) بر سر راه بخاری. (فیه مافیه ص 335). نسبت است به بزده که قلعه ای استوار در شش فرسخی نسف بوده است. (از لباب الانساب). رجوع به بزده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ وی ی)
محمد بن محمد بن حسین بن عبدالکریم بن موسی، مکنی به ابوالسیر و ملقب به صدرالاسلام برادر فخرالاسلام بزدوی. یکی از فقهای بزرگ و فحول مناظرین و از رؤسای حنفیه بوده است. وی بسال 421 هجری قمری متولد شد و در سال 493 درگذشت. نجم الدین ابوحفص عمر بن محمد نسفی و محمد بن ابی بکر مسیحی صابونی و محمد بن طاهر سمرقندی لبادی و ابواسحاق محمد بن منصور معروف به حاکم نوقدی و ابوالمعالی محمد بن نصر مدنی، از شاگردان صدرالاسلام بودند. او راست: شرح جامع صغیر و جامع کبیر. (از حواشی فیه مافیه ص 335). و رجوع به انساب سمعانی ذیل بزدوی و الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه و الفوائد البهیه شود، ناگوار و غیرقابل تحمل آمدن
علی بن محمد بن حسین بن عبدالکریم بن موسی بزدوی، مکنی به ابوالحسن. فقیه قرن پنجم هجری به ماوراءالنهر. رجوع به علی بزدوی شود
یوسف بن محمد بن آدم بن عیسی بن بزده قصار، که بزدوی نسبت به جد اعلای وی می باشد. رجوع به لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگ سبز دریایی و گوهر سبزرنگ که زبرجد نیز گویند. (ناظم الاطباء). زبرجد و بلور را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برزگر. دهقان. حشم دار. این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است. بسودی از ریشه فشو اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایانست و مصراع فردوسی باید چنین ثبت و خوانده شود:
’بسودی سه دیگر گره را شناس’.
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی، معین چ 1326 هجری شمسی ص 407). و رجوع به همین کتاب و همین صفحه شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی طبی است. دارشیشعان. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دی ی)
نسبت است به بزدهاز اعمال نسف ماوراءالنهر، که آنرا بزدوی هم گویند. رجوع به بزدوی و معجم البلدان و لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
وجود و هستی و حقیقت، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، آتشدان، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، آتشدان و این کلمه پوریون یونانی و ’پور’ بمعنی آتشکدۀ فارسیان است، یا پورۀ یونانی بمعنی آتش، (یادداشت بخط مؤلف)، ذخیره، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، رجوع به بوره شود
لغت نامه دهخدا
بودنه: السلوی، بودی بریان کرده، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زود بودن، پیش از وقت مقرر بودن، (فرهنگ فارسی معین) : اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی، (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین)، بمعنی زود که گذشت، (آنندراج)، سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی، (ناظم الاطباء)، سرعت، مقابل دیری، عنقریب، تا نه دیر، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و زودی رفتن ایشان کمتر شود، (التفهیم بیرونی)،
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی،
منوچهری،
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار،
اسدی،
ترا که گفت که اندر حضر به این زودی
ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب،
میرمعزی (از آنندراج)،
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری،
نظامی،
- بزودی، سریعاً، به شتاب، عنقریب
لغت نامه دهخدا
زود بودن پیش از وقت مقرر بودن:) اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی (، سرعت شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزودی زود
تصویر بزودی زود
بسیار زود، بسیار سریع
فرهنگ لغت هوشیار