جدول جو
جدول جو

معنی بزه - جستجوی لغت در جدول جو

بزه
خطا، جرم، عمل غیر قانونی، گناه
تصویری از بزه
تصویر بزه
فرهنگ فارسی عمید
بزه
(بِزْ زَ)
سلاح و هیئت، یقال: هو حسن البزه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامۀ خلعت و سلاح. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). شاره. لبسه. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
بزه
(بُ زَ / زِ)
زمین پشته. (شرفنامۀ منیری) (برهان) :
الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد
بکوه اندر شخ ّ است و بزه بر شخ و راود.
عسجدی.
لغت نامه دهخدا
بزه
(بَ زَ / زِ)
گناه و خطا باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات) (فرهنگ شعوری). گناه. خطا. تقصیر. (ناظم الاطباء). در پهلوی بچک و در پازند بژه. (حاشیۀ برهان چ معین). اثم. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). حابه. گناه. وزر. حوب. حوبه. جناح. جرم. عصیان. ذنب. مأثم. معصیت. ناشایست. حنث. جریره. سیئه. اصر. نافرمانی. (یادداشت بخط دهخدا) :
کس برنداشته ست بدستی دو خربزه
ای خون دوستانت بگردن مکن بزه.
(منسوب به رودکی).
چو فرزند باشد بیابد مزه
زبهر مزه دور گردد بزه.
فردوسی.
ورا از تن خویش باشد بزه
بزه کی گزیند کسی بی مزه ؟
فردوسی.
ز کار بزه چند یابی مزه
بیفکن مزه دور باش از بزه.
فردوسی.
عجم را شرف بر عرب نهادم هرچند دانستم که اندر آن بزۀ بزرگست. (تاریخ بیهقی ص 172).
اگرچه دلم بود از آن بامزه
همی کاشتم تخم وزر و بزه.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چنین گفت کای یاوه کاران دزد
شما را بزه خوشتر آید ز مزد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چون بزه خواهی کرد باری بزه بی مزه نباشد. (از قابوسنامه).
هرکه مر نفس را بآتش عقل
از وبال و بزه بپالاید.
ناصرخسرو.
سبک بسوی درطاعت خدای گریز
اگرچه از بزه بر تو گران شده ست ثقل.
ناصرخسرو.
در مزرعۀ معصیت و شرّ چو ابلیس
تخم بزه و بار بد و برگ وبالی.
ناصرخسرو.
تو خفته و پشتت ز بزه گشته گرانبار
با بار گران خفتن از اخلاق حمار است.
ناصرخسرو.
اثمهما اکبر من نفعهما... ولیکن بزۀ او از نفع بیشتر است. (نوروزنامه).
یک گره را خانها پر غیبت و وزر و بزه
یک گره را کنجها پر طاعت و اعمال ماند.
سنائی (از انجمن آرا).
در آن میانه نام ائمه سنت است که برخوانند وگر نخوانند بزه نباشد و نقصانی نکند. (کتاب النقض ص 468).
چون دسته شد خمیده و گنبد فرودرید
کم شد مزه بزه نتوان کرد زین فزون.
سوزنی.
از پی احسنت و زه نفکند خود را در بزه
وزبرای کیک را ننهاد آتش در گلیم.
سوزنی.
هر ضیافتی که اطعمه آن کوتاه مزه بود آن ضیافت سراسر وبال و بزه بود. (سندبادنامه ص 168).
از بزه کردنش عجب ماندند
بزه گر زین جنایتش خواندند.
نظامی.
خلق خود را پاک دار از هر مزه
تا نیفتی در وبال و در بزه.
عطار (از شعوری).
چون ببیند نان و سیب و خربزه
در مصاف آید مزه و خوف و بزه.
مولوی.
چون به این نیت خراشم بزّه نیست
گر بزخم این روی را پوشیدنیست.
مولوی.
جمع گردد بر وی آن جمله بزه
کو سری بوده ست و ایشان دمغزه.
مولوی.
این عقوبت مرا در یک نفس بسر آید و بزۀ جاوید بر تو بماند. (گلستان). و بزۀ آن بر من ننوشتند و شما را زیانی نرسید. (گلستان). گفت ای دوستان مرا در این که کردم قصدی نبود بزه بر من متوجه نمی شود. (گلستان).
- بزه کار، گناه کار. (یادداشت بخط دهخدا).
- بزه کاری، گناهکاری. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
بزه
خطا، جرم
تصویری از بزه
تصویر بزه
فرهنگ لغت هوشیار
بزه
((بُ زَ یا زِ))
زمین پشته پشته و ناهموار، میوه خوشبوی
تصویری از بزه
تصویر بزه
فرهنگ فارسی معین
بزه
((بِ زِ))
گناه و خطا، جرم
تصویری از بزه
تصویر بزه
فرهنگ فارسی معین
بزه
اثم، خطا، خطیئه، ذنب، گناه، معصیت
متضاد: ثواب، تقصیر، جرم، جنایت، حیف، جور، ستم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزه
امر زاییدن که بیشتر استعمال مجازی دارد بزا و به دنیا آور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبزه
تصویر آبزه
درز و شکاف باریک که آب از آن تراوش کند، هر روزن و درز در ظرف یا زمین که آب از آن بیرون تراود، زه آب، آبی که از کنار چشمه یا تالاب بیرون آید، زهاب
فرهنگ فارسی عمید
(بُ هَِ)
بمعنی مقابله باشد که در برابر مقارنه است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزغ
تصویر بزغ
برآمدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزع
تصویر بزع
نشتر زدن نیش زدن: دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزر
تصویر بزر
تخم زراعت، دانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضزه
تصویر بضزه
یاوگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بره
تصویر بره
بچه گوسفند تا قبل ازشش ماهگی آراسته ونیکو آراسته ونیکو
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش بانوان بز کوچک بز کوچک زینت و آرایش عموما و آرایش زنان خصوصا توالت. برکوچک بزیچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بله
تصویر بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
فرهنگ لغت هوشیار
پشه یک پشه گاو تخمی گاونری که از آن برای تولید مثل استفاده میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزق
تصویر بزق
خیو افکندن تف انداختن گلیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزن
تصویر بزن
دلاور، شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزل
تصویر بزل
شکافتن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم
تصویر بزم
مجلس شراب و جشن ومهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزمه
تصویر بزمه
گوشه ای از بزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسه
تصویر بسه
اکلیل الملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزه
تصویر آبزه
آبی که از کنار چشمه رود تالاب و امثال آن زهد یعنی تراود زهاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باه
تصویر باه
شهوت، آب نشاط، نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزه
تصویر آبزه
((زِ))
آبی که از کنار چشمه، رود، تالاب و امثال آن به بیرون تراود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازه
تصویر بازه
آنورگور، فاصله
فرهنگ واژه فارسی سره