جدول جو
جدول جو

معنی بزنوید - جستجوی لغت در جدول جو

بزنوید
(بَ نَ)
دهی از دهستان زلقی بخش الیگودرزشهرستان بروجرد. محلی کوهستانی و سردسیر است. سکنۀآن 1456 تن است. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و برنج و حبوبات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزوین
تصویر بزوین
(پسرانه)
محرک (نگارش کردی: بزون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غزنوی
تصویر غزنوی
از مردم غزنه (غزنین) مثلاً سلطان محمود غزنوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
ناله، مویه، زوزه، زوزۀ سگ
فرهنگ فارسی عمید
حسین. از شاعران بود و در مذمت به دار آویختن جسد باذ (373 هجری قمری) اشعار عربی دارد. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 186 شود. مؤلف اللباب نام وی را ابوعبدالله حسین بن داود آورده و گوید او را دیوان مشهوری بود. رجوع به اللباب ص 128 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ وَ)
نگاهداشته و محفوظماندۀ آب در کوزه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
غوغائی. فتنه انگیز. فریادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مادۀ بز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبد. (السامی). شعر. (مجمل اللغه) (زمخشری) (مهذب الاسماء) (السامی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). مقابل پشم. مقابل بزپشم. صوف. (یادداشت بخط دهخدا). قاتمه. بزمو: ما له سبد و لا لبد، نیست او را بزموی و بزپشم. (مهذب الاسماء) : و اگر نخست پای را بروغن زیتون گرم کرده بمالند... و لختی بزموی برنهند و بکاغذ اندر گیرد و پس پایتابه برپیچیدن و بموزه فروکند از سرما سلامت یابد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی
نان جو میخورد و پیشش پارۀ بزموی بود.
انوری
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
احمد بن محمد بن ابی نصر. عالمی شیعی از اصحاب موسی علیه السلام بود. کتاب الجامع و کتاب المسائل از اوست و نیز کتاب روایات اواز رضا علیه السلام است. (از الفهرست ابن الندیم). مؤلف ریحانه الادب آرد: کنیت وی ابوجعفر یا ابوعلی و ازاکابر محدثین و علمای شیعه که در آغاز واقفی مذهب بود و بعدها مستبصر شد. بگفتۀ علمای رجال وثاقت و فقاهت وی مسلم و از اصحاب امام موسی (ع) بود و در خدمت حضرت رضا و حضرت جواد (ع) رتبتی بلند داشت. و کتاب النوادر و کتابهائی که ابن ندیم آورده از تألیفات اوست. وی بسال 221 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + زود + ی، بعجلت و شتاب. (آنندراج)، با شتاب و سرعت. شتابان. (ناظم الاطباء) :
اگر من بزودی بیایم براه
چه گوید مرا آن خردمند شاه ؟
فردوسی.
من از پس بزودی بیارم سپاه
سپاهی بکردار ابر سیاه.
فردوسی.
پدر نام ساسانش کرد آن زمان
مر او را بزودی سر آمد زمان.
فردوسی.
- بزودی زود، بسیار زود. بسیار سریع. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ وی ی)
محمد بن محمد بن حسین بن عبدالکریم بن موسی، مکنی به ابوالسیر و ملقب به صدرالاسلام برادر فخرالاسلام بزدوی. یکی از فقهای بزرگ و فحول مناظرین و از رؤسای حنفیه بوده است. وی بسال 421 هجری قمری متولد شد و در سال 493 درگذشت. نجم الدین ابوحفص عمر بن محمد نسفی و محمد بن ابی بکر مسیحی صابونی و محمد بن طاهر سمرقندی لبادی و ابواسحاق محمد بن منصور معروف به حاکم نوقدی و ابوالمعالی محمد بن نصر مدنی، از شاگردان صدرالاسلام بودند. او راست: شرح جامع صغیر و جامع کبیر. (از حواشی فیه مافیه ص 335). و رجوع به انساب سمعانی ذیل بزدوی و الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه و الفوائد البهیه شود، ناگوار و غیرقابل تحمل آمدن
علی بن محمد بن حسین بن عبدالکریم بن موسی بزدوی، مکنی به ابوالحسن. فقیه قرن پنجم هجری به ماوراءالنهر. رجوع به علی بزدوی شود
یوسف بن محمد بن آدم بن عیسی بن بزده قصار، که بزدوی نسبت به جد اعلای وی می باشد. رجوع به لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(بَدَ وی ی)
نسبت است به بزده که دهی بوده درشش فرسنگی نسف (نخشب) بر سر راه بخاری. (فیه مافیه ص 335). نسبت است به بزده که قلعه ای استوار در شش فرسخی نسف بوده است. (از لباب الانساب). رجوع به بزده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به بانه است و بانه از محال کردستان است
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
طایفۀ بزرگی از کردان که در نواحی جزیره ابن عمر ساکن باشند. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 185، 190 و اللباب ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شهری است درخراسان ایران. (فرهنگ نظام). از شهرستان های تابعۀ استان نهم واقع در شمال باختری مرکز استان نهم (خراسان). از شمال: مرز ایران و شوروی، خاور: قوچان، جنوب: سبزوار، باختر: گرگان. آب و هوا در هریک از بخشها متفاوت، قسمی سردسیر و در جلگه معتدل. آب از رود اترک و رودهای دیگر مثل: عین اللطف، داغ یورلی، شیرین چای، و چشمه سار متعدد مثل: چشمۀ بابا امان و بثن قارداش. مهمترین ارتفاعات: آلاداغ به موازات مرز ایران و شوروی، و قلۀ معروف آن شاه جهان 3350 گز ارتفاع دارد و سرویا بهار 3050 گز ارتفاع و قلۀ سعدلوک 2320 گز ارتفاع. کوه تلو به ارتفاع 1233 گز و کوه مسینو به ارتفاع 2496 گز، کوه تقرو به ارتفاع 2240 گز، کوه پالان یا پارلان (گرم داغی) به ارتفاع 2000 گز و تپه های زورخانه و قزلقان و عبداﷲآباد. کوهها بیشتر جنگل دارد و چمن کالپوش که حدود 70هزار گز طول دارد در آنجاست. قله: بزداغی به ارتفاع 1680گز و آغل چیل به ارتفاع 1460 گز. دره های معروف این کوهستان: درۀ اسفراین، درۀ فیروزه در 20 هزارگزی جنوب بجنورد. مهمترین رود خانه آنجا اترک است که سرچشمۀ اصلی آن در لاله رویان (40 هزارگزی قوچان) است. و دهات گرم خان و مانه رامشروب می نماید. نهرهای مهنان و جرمقان و عین اللطف وداغ یورلی نیز از کوه آلاداغ سرچشمه گرفته به بابا امان ملحق میشوند و رود خانه شیرین از جعفرآباد سرچشمه گرفته در محمدآباد به اترک می ریزد. رود سومبار از کوههای قوچان سرچشمه گرفته، از جلگۀ اسفراین و جاجرم گذشته به باطلاق فرومی رود و پل ابریشم بر روی همین رودخانه است. شهرستان بجنورد از سه بخش حومه و اسفراین و مانه که 453 آبادی دارد تشکیل شده است نفوس آن 151054 تن است. از طوایف مهم اطراف بجنورد طایفۀ شادلو است که طایفۀ بزرگی است و در زمان صفویه از کردستان به بجنورد کوچ داده شده، در نتیجۀ معاشرت با طوایف گرایلی زبان آنها مخلوط شده و فعلاً به زبان کردی و ترکی حرف می زنند. محصول آن غلات، بنشن، میوه خصوصاً انگور، سیب زمینی، جالیزکاری، پنبه، چغندر، روغن، پنیر، پشم، پوست و غیره است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). اسفراین امروز از مضافات بجنورد و سبزوار و بین نیشابور و این دو ولایت بر حد شمال غرب افتاده است در میان کوهستان. (حاشیه مرحوم بهار بر تاریخ سیستان ص 251). پارت قدیم عبارت از این ولایات بوده: دامغان، شاهرود، جوین، سبزوار، نیشابور، مشهد، بجنورد، قوچان، دره گز، سرخس، اسفراین، جام باخرز، خواف، ترشیز، تربت حیدری. (از ایران باستان پیرنیا ص 2186)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ گَ دی دَ)
زنوبیدن. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زنوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قیصر ملقب به بانویه. محدثه بود و از ابوالخیر باغبان روایت کرده است و بسال 607 هجری قمری درگذشته. (از اعلام النساء ج 4 ص 225)
نام مادر ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی از متصوفۀ معروف قرن پنجم است. (شیرازنامه ص 105 از تاریخ عصر حافظ ص 138)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قانون برنویی، اصل برنویی، قانونی است بدین مضمون که هر قدر سرعت حرکت یک جسم سیال (مایع، گاز) بیشتر شود فشار آن کمتر میگردد، مثل سرعت حرکت آب در یک لولۀ افقی، در قسمتهای تنگتر بیشتر است، و لهذا فشار آب در این قسمتها کمتر می باشد. بموجب این قانون، هر گاه هوا از مقابل سوراخ لوله ای که عموداً در مایعی فروبرده شده دمیده شود، مایع در لولۀ بالا میاید. عطرپاش و رنگپاش واسبابهای شبیه آنها مبنی بر این خاصیتند (مایعی که بالا می آید بصورت رشحات ظریف افشانده میشود). بالا رفتن هواپیما را نیز میتوان بوسیلۀ قانون برنویی توجیه کرد: بال هواپیما بطوری ساخته میشود که سرعت هوا برسطح فوقانی آن بیشتر از سرعت هوای زیرین است، پس فشار وارد از هوا بر سطح زیرین بال بیشتر از فشار واردبر سطح فوقانی آن می باشد، و در نتیجه هوا قوه ای بطرف بالا بر بال وارد می آورد. (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). آواز کردن اسب و گرگ و سگ باشد. و نیز آه زدن و نالیدن. (آنندراج). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(بیَنْ)
ژان باتیست لو موان دو. (1680- 1768 میلادی) از حکام مستعمراتی فرانسه در امریکا. برادر سیور د ایبرویل در 1697 میلادی به نزد برادرش به ناحیۀ هوادسن و در 1698 میلادی به می سی سی پی سفلی رفت ودر آنجا مهاجرنشین لویزیانا را تأسیس کردند و وی بعداً حاکم آنجا گردید. در 1710 میلادی موبیل و در 1718 میلادی نیواورلئان را بنا نهاد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ)
ده کوچکی از دهستان پلرودبار بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در 180هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 3هزارگزی بی بالان. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ یَ / یِ)
نامی از نامهای ایرانی. (یادداشت بخط دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
رعد کردن و تندر زدن. (آنندراج). غریدن رعد و زدن برق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ وی یَ)
سلسله ای از پادشاهان ایران از نژاد سبکتکین که داماد البتکین بود، و از 377- 592 هجری قمری در خراسان و بیشتر ایران سلطنت کردند. (ناظم الاطباء). صاحب النقودالعربیه (ص 246) گوید: غزنویه منسوب به غزنه است ولی به غلط بر زبانها جاری شده و کسی توجه نکرده است و صحیح آن غزنیه می باشد و عامه ها، غزنه را مانند الف ’حبلی’ تصور کرده اند. رجوع به غزنویون و غزنویین و غزنویان و فهرست النقودالعربیه و تاریخ سیستان ص 371 و 389 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 194 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
واژونه آویختن، چنانکه قصاب بز را بر قناره آویزد. (آنندراج) :
مدعی گرم تلاش نمکین خواهی شد
گر بزآویز شوی بهتر از این خواهی شد.
میرنجات (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ جِ)
دهی از دهستان شش تراز بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر. محلی جلگه و گرمسیر است و 796 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و میوه جات و زیرۀ سبز است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است و راه مالرو دارد. مزرعۀ اسدآباد و فتح آباد جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غزنویه
تصویر غزنویه
مونث غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزودی
تصویر بزودی
زود، با شتاب و سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزنوی
تصویر غزنوی
منسوب به غزنه غزنی اهل غزنین از مردم غزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزنید
تصویر تزنید
دروغگویی، بیش کیفری کیفر دادن بیش از اندازه گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزوید
تصویر تزوید
توشه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
زوزه، ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنویه
تصویر زنویه
((زَ یِ))
زوزه کشیدن سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنویس
تصویر برنویس
مصنف
فرهنگ واژه فارسی سره