جدول جو
جدول جو

معنی بزنان - جستجوی لغت در جدول جو

بزنان
(بُ)
یکی از قرای مرو. آنقدر نزدیک بشهر بوده که داخل در محلات شهر محسوب میشده، واینک خراب است. (از لباب الانساب) (از مرآت البلدان ج 1 ص 199) (از معجم البلدان). و رجوع به بزنانی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بزان
تصویر بزان
(دخترانه)
شکست دهنده، نام روستایی (نگارش کردی: بهزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنان
تصویر بنان
(دخترانه)
عنفوان (نگارش کردی: بهنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنان
تصویر بنان
انگشتان، سرانگشتان، اطراف انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزان
تصویر بزان
وزان، وزنده، در حال وزیدن، برای مثال نه ابر بهارم که چندان بگریم / نه باد بزانم که چندان بپویم (مسعودسعد - لغتنامه - بزان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزمان
تصویر بزمان
میل و خواهش، مست، اندوهگین، پژمان
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
نسبت است به بزنان که قریه ای است به مرو نزدیک بشهر و بمنزلۀ محله ای از آن، و فعلاً خراب است. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی). جماعتی از بزرگان بدانجا منسوب هستند ازجمله: احمد بن بندون بن سلیمان که از روات بود ولی در ادب تبحری بیشتر داشت. وی از اصمعی روایت میکرد. (از لباب الانساب) (از معجم البلدان) ، قهر کردن. (آنندراج). تطاول کردن. (از اقرب الموارد). تطاول کردن و غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) ، سخت گرفتن. (آنندراج) ، مقهور کردن و دارگیر نمودن. (ناظم الاطباء). مقهور کردن. (المصادر زوزنی) ، کار کردن. (آنندراج) ، بزا (کجی پشت) گردیدن. (ناظم الاطباء). مبتلا به بیماری بزا شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بین + ان، صفت بیان حالت از دیدن، بیننده، درحال دیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
اندوهناک. محزون. حزین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ زَ)
گمان بردن بکسی نیکی یا بدی را.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بطن . (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بطن، شکم. (آنندراج).
- بطنان الجنه، میانۀ بهشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وسط بهشت. (اقرب الموارد).
، منزل دوم از منازل قمر و آن سه کوکب است بر مثال دیگ پایه ها که بر بطن حمل واقع شده است. (از آنندراج). نام منزل دوم است از منازل قمر و آن سه کوکب است در بطن برج حمل. (فرهنگ نظام). منزلی است از منازل قمر و هو بطن الحمل. (مؤید الفضلاء). یکی از منازل قمر که شکم برج حمل است و آن سه ستاره خرد است که بر صورت دیگ پایه ها واقع شده. (منتهی الارب). به اصطلاح نجوم منزل دویم از منازل قمر که در شکم برج حمل واقع گشته و آن سه ستارۀ خرد است که بر صورت دیگ پایه واقع شده. (ناظم الاطباء). نام منزل دوم از منازل قمر و آن سه ستاره باریک است بر شکل مثلث که بر دم حمل واقع شده. (غیاث). نام منزل دوم از (منازل قمر) . (التفهیم). منزلی است از منزلهای ماه. (مهذب الاسماء). از ستارگان منازل قمر است و آن تصغیر بطین است و از اینرو مصغر شده است تا فرقی میان آن و بطن الحوت یکی دیگر از منازل قمر باشدو بطین سه ستاره است بشکل دیگ پایه ها یا مثلث شکلی که دیگ را هنگام طبخ بر آن نهند و آن نزدیک بطن الحمل است یکی ستارۀ آن تابان و دو دیگر کم نورند و این دو پس از طلوع ستاره تابان برآیند. (از صبح الاعشی). منزل دویم از منازل قمر است از آخر شرطین تا بیست و پنج درجه و چهل ودودقیقه وپنجاه ویک ثانیه از حمل. و علمای احکام او را منزلی سعد شمارند. (یادداشت مؤلف) .سه ستارۀ تاریکند بر شکل مثلثی بر دنبۀ حمل، میان ایشان و میان شرطین مقدار نیزه ای است و ماه گاه گاه او را بپوشاند. و آن منزل دوم از منازل قمر است و رقیب آن ذبانا باشد. (از جهان دانش ص 116) :
ماه و پروین را نگر در قد او
همچنان کز بطن ماهی در بطین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
به لغت بربری بسفایج است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
محافظ بز. نگهبان بز.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام قریه ای از قرای صغد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
میل. خواهش. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیۀ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
لغت نامه دهخدا
کوه بزمان، در مشرق بم و نرماشیر است. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی از دهستان مزدوران بخش سرخس شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه 650 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اِ صَ)
تطاول کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرنگون شدن. به پستی رسیدن:
بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بُزْ)
قریه ای است از هرات. (مرآت البلدان ج 1 ص 199). از قراء هرات است و ابوبکر عبدالله بن محمد بزیانی کرامی مذهب متوفای 526 ه. ق. از آنجاست. (حاشیۀ بیهقی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مرکز دهستان تحت جلگۀ بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. سکنه 431 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شجریست که در هندو دیار اجمیر از او تسبیح سازند. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو است نزدیک به شهر چنانکه از محلات شهر محسوب میشود و خرابه است. (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی جنوب الیگودرز و یک هزارگزی باختر راه مالرو ارجنگ به قاره واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و لبنیات و چغندر و پنبه و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ)
نام بلوکی و قریه ای از اقطاع کرمان است. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نان متعفن و از مزه برگشته بسبب دیرماندگی. (آنندراج). نان زنگارگرفته و پورمک زده. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ’سبز شدن نان’ ذیل سبز شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزمان
تصویر بزمان
میل وخواهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوان
تصویر بزوان
دراز دستی، برجستن، خوگیری رامش، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنان
تصویر زنان
سایه کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزنان
تصویر حزنان
اندوهناک، محزون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطنان
تصویر بطنان
جمع بطن، شکم ها درون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنان
تصویر بنان
اطراف یا سرانگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزان
تصویر بزان
در حال وزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزان
تصویر بزان
((بَ))
جهنده، جست زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنان
تصویر زنان
نسوان
فرهنگ واژه فارسی سره