مصحف برمایون باشد به رای مهمله. نام گاوی است که فریدون شیر او رامیخورد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و بجای یای حطی، نون هم بنظر آمده است. (برهان). مصحف برمایون. (حاشیۀ برهان چ معین). نام گاو که فریدون بشیر آن گاو پرورده بود. (فرهنگ خطی). رجوع به برمایون شود
مصحف برمایون باشد به رای مهمله. نام گاوی است که فریدون شیر او رامیخورد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). و بجای یای حطی، نون هم بنظر آمده است. (برهان). مصحف برمایون. (حاشیۀ برهان چ معین). نام گاو که فریدون بشیر آن گاو پرورده بود. (فرهنگ خطی). رجوع به برمایون شود
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
خجسته، مبارک، فرخنده، میمون، مقامی در موسیقی (نگارش کردی: هومایون)، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی مشهور به زرین کلاه در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیۀ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
طایفه ای از طوایف بلوچستان مرکزی به ناحیۀ بمپور. این طایفه مرکب از 40 خانوار است که در کوه بزمان سکونت دارند. مذهبشان شیعه است و فقیرو بی بضاعت هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 99)
یک نوع پارچۀ گلابتون دوزی و زربفت و کیمخواب. (ناظم الاطباء). نوعی از ابریشم نفیس. (آنندراج). سندس. دیبا. و احتمال دارد معرب پرنون باشد. (یادداشت بخط دهخدا)
یک نوع پارچۀ گلابتون دوزی و زربفت و کیمخواب. (ناظم الاطباء). نوعی از ابریشم نفیس. (آنندراج). سندس. دیبا. و احتمال دارد معرب پرنون باشد. (یادداشت بخط دهخدا)
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) : کتایون خاقان تو را یار بس سخن از همایون مران بیش و بس. اسدی
نام دختر فغفور چین بوده که نریمان بدو عاشق شده و او به جهت اینکه دختر خاقان بوده با او سر فرودنمی آورده. (انجمن آرا) : کتایون خاقان تو را یار بس سخن از همایون مران بیش و بس. اسدی
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون: سپاه جهاندار بیرون شدند ز کاخ همایون به هامون شدند. فردوسی. بفرمود بردن به پیش سپاه درفش همایون فرخنده شاه. فردوسی. به قلب اندرآمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست. فردوسی. پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش روز بزرگان خجسته گشت و همایون. فرخی. جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. همیشه بر سر او سایۀ همای بود تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان. فرخی. آیین عجم، رسم جهاندار فریدون بر شاه جهاندار فری باد و همایون. عنصری. بدین همایون سور و بدین مبارک جشن تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد. مسعودسعد. یکی سرو با خسروانی قبای به فرّ و به فال همایون همای. اسدی. دوزخ تنور شاید مرخس را گل در بهشت باغ همایون است. ناصرخسرو. روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). خداوند را دیدم و روز بر من به دیدار میمون او شد همایون. سوزنی. تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب زال همایون به تخت سام برآمد. خاقانی. مبارک باد و میمون باد و خرم همایون خلعت سلطان عالم. انوری. صاحبا جنتت همایون باد عید نوروز بر تو میمون باد. انوری. من که این صفۀ همایونم دایۀ خاک و طفل گردونم. انوری. در فصل گلی چنین همایون لیلی ز وثاق رفته بیرون. نظامی. به خود کم شوم خلق را رهنمای همایون ز کم دیدن آمد همای. نظامی. علی الخصوص که دیباچۀ همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است. سعدی. ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است. حافظ. دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود. حافظ. ترکیب ها: - همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
در اصل به معنی مبارک و فرخنده است. (انجمن آرا). خجسته. فرخنده. فرخ. فرخجسته. میمون: سپاه جهاندار بیرون شدند ز کاخ همایون به هامون شدند. فردوسی. بفرمود بردن به پیش سپاه درفش همایون فرخنده شاه. فردوسی. به قلب اندرآمد میان را ببست گرفت آن درفش همایون به دست. فردوسی. پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش روز بزرگان خجسته گشت و همایون. فرخی. جشن فریدون خجسته باد و همایون بر عضد دولت آن بدیل فریدون. فرخی. همیشه بر سر او سایۀ همای بود تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان. فرخی. آیین عجم، رسم جهاندار فریدون بر شاه جهاندار فری باد و همایون. عنصری. بدین همایون سور و بدین مبارک جشن تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد. مسعودسعد. یکی سرو با خسروانی قبای به فرّ و به فال همایون همای. اسدی. دوزخ تنور شاید مرخس را گل در بهشت باغ همایون است. ناصرخسرو. روزی بس همایون است و مجلسی مبارک. (تاریخ بیهقی). تاریخ روزگار همایون او را برانم. (تاریخ بیهقی). کارنامۀ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه). خداوند را دیدم و روز بر من به دیدار میمون او شد همایون. سوزنی. تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب زال همایون به تخت سام برآمد. خاقانی. مبارک باد و میمون باد و خرم همایون خلعت سلطان عالم. انوری. صاحبا جنتت همایون باد عید نوروز بر تو میمون باد. انوری. من که این صفۀ همایونم دایۀ خاک و طفل گردونم. انوری. در فصل گلی چنین همایون لیلی ز وثاق رفته بیرون. نظامی. به خود کم شوم خلق را رهنمای همایون ز کم دیدن آمد همای. نظامی. علی الخصوص که دیباچۀ همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگی است. سعدی. ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایون است. حافظ. دولت ازمرغ همایون طلب و سایۀ او زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود. حافظ. ترکیب ها: - همایون آثار. همایون بال. همایون بخت. همایون پی. همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای. همایون سریرت. همایون شدن. همایون شکار. همایون فر. همایون کردن. همایون کن. همایون گاه. همایون نظر. همایونی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود
ماده گاوی بود که فریدون را شیر می داد و او را برمایون هم می گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام گاو فریدون است، (آنندراج) (انجمن آرا)، گاوی که فریدون به شیر آن پرورده شد لیکن نام آن گاو برمایون است نه مایون، (فرهنگ رشیدی)، در شاهنامه این صورت نیامده، مصحف ’برمایون’ است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به برمایون شود
ماده گاوی بود که فریدون را شیر می داد و او را برمایون هم می گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، نام گاو فریدون است، (آنندراج) (انجمن آرا)، گاوی که فریدون به شیر آن پرورده شد لیکن نام آن گاو برمایون است نه مایون، (فرهنگ رشیدی)، در شاهنامه این صورت نیامده، مصحف ’برمایون’ است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به برمایون شود
گاوی بوده است مر شاه افریدون را. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی) : مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش پژمایونا. دقیقی. و ظاهراً پژمایون تحصیف پرمایون است و رجوع به برمایون و برمایه و پرمایه شود
گاوی بوده است مر شاه افریدون را. (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نخجوانی) : مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش پژمایونا. دقیقی. و ظاهراً پژمایون تحصیف پرمایون است و رجوع به برمایون و برمایه و پرمایه شود
آن ماده گاو بود که فریدون را شیر میداد و پرورد. (فرهنگ اسدی). مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. دقیقی. و رجوع به پرمایه و برمایون شود
آن ماده گاو بود که فریدون را شیر میداد و پرورد. (فرهنگ اسدی). مهرگان آمد جشن ملک اَفریدونا آن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. دقیقی. و رجوع به پرمایه و برمایون شود
نام برادر فریدون: از آسپیان پورتورا فریدون بوجود آمد، کسی که از جم انتقام کشید. از او (یعنی از پور تورا) دو پسر دیگر که برمایون و کتایون باشند نیز بوجود آمدند. (یشتها ج 1 ص 194)
نام برادر فریدون: از آسپیان پورتورا فریدون بوجود آمد، کسی که از جم انتقام کشید. از او (یعنی از پور تورا) دو پسر دیگر که برمایون و کتایون باشند نیز بوجود آمدند. (یشتها ج 1 ص 194)
نام ماده گاوی که فریدون را شیر میداد. (برهان). نام گاو فریدون فرخ است که به شیر آن پرورش یافت و بر آن سوار می گشت. (آنندراج). پرمایون. برمایه. و رجوع به برمایه و پرمایون شود: ماده گاوان گله ات هر یک شاه پرور بود چو برمایون. فرالاوی. مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش برمایونا. دقیقی
نام ماده گاوی که فریدون را شیر میداد. (برهان). نام گاو فریدون فرخ است که به شیر آن پرورش یافت و بر آن سوار می گشت. (آنندراج). پرمایون. برمایه. و رجوع به برمایه و پرمایون شود: ماده گاوان گله ات هر یک شاه پرور بود چو برمایون. فرالاوی. مهرگان آمد جشن ملک افریدونا آن کجا گاو نکو بودش برمایونا. دقیقی