دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ، با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ، با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ، دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ، شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ، با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ، با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ، دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ، شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
ضد خرد. (شرفنامۀ منیری). ضد کوچک. (آنندراج). نقیض کوچک. (ناظم الاطباء) (برهان). مقابل کوچک، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر. جلیل. ضخم. (یادداشت بخط دهخدا). عبنبل. نعند. (منتهی الارب). شریف. (المنجد). جحادر. (تاج العروس). عنک. عنجج. کمره. ارزب. اجسم. جسیم. جزیل. مثیل. جلال. اعظم. عظیم. جنادل. (منتهی الارب) : وامی است بزرگ شکر او بر تو بگذار بجد و جهد وامش را. ناصرخسرو. و بر ایشان که مانده اند ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران. (تاریخ بیهقی). - شاش بزرگ، در تداول خانگی، مقابل شاش کوچک. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به شاش شود.
ضد خرد. (شرفنامۀ منیری). ضد کوچک. (آنندراج). نقیض کوچک. (ناظم الاطباء) (برهان). مقابل کوچک، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر. جلیل. ضخم. (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل. نعند. (منتهی الارب). شریف. (المنجد). جحادر. (تاج العروس). عِنک. عَنْجَج. کمره. ارزب. اجسم. جسیم. جزیل. مثیل. جُلال. اعظم. عظیم. جنادل. (منتهی الارب) : وامی است بزرگ شکر او بر تو بگذار بجد و جهد وامش را. ناصرخسرو. و بر ایشان که مانده اند ستمهای بزرگ است از حسنک و دیگران. (تاریخ بیهقی). - شاش بزرگ، در تداول خانگی، مقابل شاش کوچک. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به شاش شود.