- بزرگ
- کلان
معنی بزرگ - جستجوی لغت در جدول جو
- بزرگ (پسرانه)
- والا، برجسته، نام شاعری کرد (نگارش کردی: بوزرگ)
- بزرگ
- دارای اندازه یا حجم زیاد، کلان مثلاً خانۀ بزرگ،
با اهمیت، برجسته مثلاً رمان نویس بزرگ،
با سن بیشتر مثلاً برادر بزرگ،
دارای سن زیاد، بالغ، سخت، شدید مثلاً رنج بزرگ، فاجعۀ بزرگ،
شریف، محترم، رئیس، سرپرست، دارای مقام یا طبقۀ اجتماعی بالا مثلاً بزرگان شهر دور هم جمع شوند،
در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، بادرشتی و گستاخی
- بزرگ ((بُ زُ))
- دارای حجم، وسعت یا کمیت زیاد، برجسته، نمایان، بالغ، بزرگسال، دارای سن بیشتر، عنوان احترام آمیز برای پدر، مادر، دایی و، رییس، پیشوا
- بزرگ
- Big, Large, Huge, Whopping
- بزرگ
- большой , огромный
- بزرگ
- groß, riesig
- بزرگ
- великий , величезний
- بزرگ
- duży, ogromny
- بزرگ
- 大的 , 巨大的
- بزرگ
- grande, enorme
- بزرگ
- grande, enorme
- بزرگ
- grande, enorme
- بزرگ
- grand, énorme
- بزرگ
- groot, enorm
- بزرگ
- تصارف , دان , أسرف , المديونيّة
- بزرگ
- बड़ा , विशाल
- بزرگ
- גדול , ענק
- بزرگ
- 大きい , 巨大な
- بزرگ
- 큰 , 거대한
- بزرگ
- büyük, devasa
- بزرگ
- kubwa
- بزرگ
- বড় , বিশাল , বড়
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عظمت، بزرگواری، کرامت، مجد، عظم، جاه
زارع برزیگر کشتکار
بزرگ بودن، سروری، توانایی، شوکت
Bigness, Largeness
величина , величие
Größe, Großheit
величина , величність
wielkość
大小 , 宏大 , 广大