جدول جو
جدول جو

معنی بزدیغر - جستجوی لغت در جدول جو

بزدیغر(بُ غَ)
دهی است در تکاب. (تاریخ بیهق ص 207) ، محترم شدن. مقام و منزلت یافتن:
تو یاد هرکه کنی در جهان بزرگ شود
مگر که دیگرش از چشم خویش بگذاری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یزدیار
تصویر یزدیار
(پسرانه)
نام پدر دستور بهمنیار از موبدان کرمان در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بداغر
تصویر بداغر
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، خشک پی، نامیمون، سبز قدم، بدشگون، شمال، سیاه دست، سبز پا، تخجّم، میشوم، پاسبز، نافرّخ، مشوم، نامبارک، منحوس، شنار، مرخشه، بدیمن، مشئوم، بدقدم، نحس
بدخو، بدخلق
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، بداخم، اخم رو، ترش روی، تیموک، متربّد، دژبرو، عبوس، عبّاس، تندرو، سخت رو، ترش رو، زوش، روترش، گره پیشانی، عابس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادغر
تصویر بادغر
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، برای مثال و هرگه که تیره بگردد جهان / بسوزد چو دوزخ شود بادغر (خسروی سرخسی - شاعران بی دیوان - ۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزداغ
تصویر بزداغ
وسیله ای برای زدودن زنگ از تیغ، شمشیر و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
گیرندۀ بز. رجوع به بز گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محرمانه. آهسته. نرم:
ز پیر عقل سوءالی بزیر می کردم
که اوست آنکه دوای دل حزین داند.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ)
ابن موسی الحائک. رئیس فرقۀ بزیغیه از فروع خطابیه، که بزیغ را رسول می پنداشتند و امام جعفر صادق راخدا میدانستند. (از خاندان نوبختی چ اقبال ص 251)
لغت نامه دهخدا
پادیر، بادیز، چوبی که در میان دیوار و بر پشت دیوار شکسته نهند، (آنندراج)، چوبی باشد که ازبرای استحکام بر پشت دیوار شکسته کشند تا نیفتد، (اوبهی)، چوبی که در میان دیوارها جهت استحکام نهند، (ناظم الاطباء)، رجوع به پادیر و پادیز در همین لغت نامه شود، بازیچۀ روم و زنگ، یعنی مسخرۀ روزگار، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی بادغد است که خانه تابستانی و بادگیر باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). جایی بود که در او باد جهد. خسروی گوید:
و هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.
(از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 135).
خانه تابستانی بود که دریچه های بسیار دارد تا باد درجهد و بادغرد نیز گویند. (حاشیۀ لغت فرس ایضاً) (لغت فرس اسدی خطی نخجوانی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد بجهد. (معیار جمالی). خانه تابستانی باشد که آنرا بادگیر گویند که پیوسته در آنجا باد خنک بجهد. جائی است که از هر طرف باد به آنجا رسد. (سروری). بادگیر که در سقف اطاق هاست. (جهانگیری) :
بهر مجلسی کونت ای زشت خر
چو در باغ خانه شدی بادغر.
ابوشکور (از شعوری ج 1 ورق 159 ص ب).
جای بادگذر. (شرفنامۀ منیری). بادگیر خانه تابستانی است و گذرگاه باد و بادغس و بادغن بهمان معانی است. (آنندراج) (انجمن آرا). خانه تابستانی که در آن باد خنک وزد. طنبی. (صحاح الفرس). بادرس. بادغد. بادغرا. بادغرد. بادغس. بادغن. بادغند. بادگیر و غرد. رجوع بهرلغت در جای خود و فرهنگ شاهنامه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دفی که دارای جلاجل باشد. (فرهنگ فارسی معین) (دزی ج 1 ص 118) (تاج العروس ج 3 ص 60)
لغت نامه دهخدا
(بَ اُ غُ)
مشؤوم. بدآغال. بدآغار. (یادداشت مؤلف). نامبارک. بدشگون، اقامت در بادیه. خلاف حضارت. (از اقرب الموارد). خلاف حضر. (منتهی الارب) (آنندراج). بدوی ّ منسوب است به آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
افزاری است که بدان زنگ آیینه و تیغ و امثال آن بزدایند و جلا دهند و لفظ لغت نیز بر این معنی دلالت میکند، و آنرا بعربی مصقله خوانند. و بزدائیدن بهمین معنی مصدر این لغت است و بزداغیدن تبدیل غین به الف است و بزدودن نیز مثل همانست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (شعوری) (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). مصقل. بزداغ. پزداغ. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمعالفرس) :
دهد ضیا بمه آئینۀ رخت کآن را
بود زخاطر شاه فلک محل بزداغ.
منصور شیرازی (از شرفنامه و صحاح الفرس و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ دی ی)
نسبت است به بزدهاز اعمال نسف ماوراءالنهر، که آنرا بزدوی هم گویند. رجوع به بزدوی و معجم البلدان و لباب الانساب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ ری ی)
نسبت است به بزدیغره که قریه ای است از قرای نیشابور. و محمد بن زیاد بن یزید نیشابوری بزدیغری مکنی به ابوعبداﷲ فقیه معروف متوفای 295 هجری قمری منسوب بدانجاست. (از معجم البلدان و انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ زِدْ)
ابن سلیمان بن داود بن عیسی مکنی بابی محمد الفارسی. وی از فقهای مذهب حجازیین و از متصوفه است. و ابونعیم اصفهانی گوید او در سنۀ 367 هجری قمری نزد ما آمد و حدیثی از او روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن سال 1931ج 1 صص 231- 232). و این کلمه مخفف ایزدیار است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
زیارت کردن. (منتهی الارب). ازدوار
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ)
آنکه در قمار نقشهای بد آرد. (یادداشت بخط دهخدا). که ستارۀ او در قمار نگردد. که بخت با او در بازی یار نباشد
لغت نامه دهخدا
(بُ غَ رَ)
از قرای نیشابور است. و بزدیغری فقیه از آنجاست. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 199 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بندیر
تصویر بندیر
دف زنگی دفی که دارای جلاجل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری است که بدان رنگ آیینه تیغ و مانند آنرا بزدایند و جلا دهند مصقله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادغر
تصویر بادغر
((غَ))
رهگذر باد، بادخن، خانه تابستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بزداغ
تصویر بزداغ
((بِ یا بُ))
ابزاری که به وسیله آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند
فرهنگ فارسی معین
بدیمن، نحس، بدشگون، نامبارک، نامیمون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیزار متنفر
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند، پر زور، کارگر روزمزد، کارگری که در ازای خرج شکم
فرهنگ گویش مازندرانی