جدول جو
جدول جو

معنی بزداغ

بزداغ((بِ یا بُ))
ابزاری که به وسیله آن زنگ آیینه، تیغ و مانند آن را بزدایند
تصویری از بزداغ
تصویر بزداغ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با بزداغ

بزداغ

بزداغ
افزاری است که بدان رنگ آیینه تیغ و مانند آنرا بزدایند و جلا دهند مصقله
فرهنگ لغت هوشیار

بزداغ

بزداغ
افزاری است که بدان زنگ آیینه و تیغ و امثال آن بزدایند و جلا دهند و لفظ لغت نیز بر این معنی دلالت میکند، و آنرا بعربی مصقله خوانند. و بزدائیدن بهمین معنی مصدر این لغت است و بزداغیدن تبدیل غین به الف است و بزدودن نیز مثل همانست. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (برهان) (شعوری) (شرفنامۀ منیری) (مجمعالفرس). مصقل. بُزداغ. پزداغ. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمعالفرس) :
دهد ضیا بمه آئینۀ رخت کآن را
بود زخاطر شاه فلک محل بزداغ.
منصور شیرازی (از شرفنامه و صحاح الفرس و آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پزداغ

پزداغ
وسیله ای که با آن زنگ تیغ، شمشیر و مانند آن را پاک کنند
پزداغ
فرهنگ فارسی عمید

بزداش

بزداش
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. جلگه و معتدل است و 192 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه تأمین میشود و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

بیداغ

بیداغ
بی سوختگی، بی اثر آلت داغ کردن، بی عیب، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
همه جمع آمده درین باغند
شمع بیدود و نقش بیداغند،
نظامی،
، بی لکه، بی نشان، (ناظم الاطباء)، بی اثر:
نیابی در جهان بیداغ پایم
نه فرسنگی و نه فرسنگساری،
لبیبی
لغت نامه دهخدا