معنی بزده - جستجوی لغت در جدول جو

بزده

لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنده — تصویر بنده

غلام زرخرید، غلام، چاکر، برده، انسان نسبت به خداوند، لقبی که گوینده برای تواضع به خود می دهد، من مثلاً بنده چندین بار خدمت رسیدم

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بزغه — تصویر بزغه

چوب بندی که شاخه های تاک را روی آن می اندازند

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از باده — تصویر باده

نوشابۀ مستی آور، شراب، می، برای مثال بیار باده که در بارگاه استغنا / چه پاسبان و چه سلطآنچه هوشیار و چه مست (حافظ - ۵۶)
هر واردی که چون برق روشن شود و سریعاً خاموش گردد
باده کشیدن: باده نوشیدن، باده خوردن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از سبزده — تصویر سبزده

آسمان، سبزتشت، سبزکوشک

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بزغه — تصویر بزغه

سلاحی سرد شبیه ساطور، دهره

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از برده — تصویر برده

بندۀ زرخرید، غلام، کنیز
حمل شده، آنچه کسی در قمار به دست آورده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از زبده — تصویر زبده

پسندیده از هر چیز، خلاصه، برگزیده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بازده — تصویر بازده

نتیجۀ کار یک دستگاه به نسبت مقدار انرژی که در آن مصرف می شود، مقدار محصولی که انسان یا ماشین در مدت معین تولید می کند، راندمان

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از چزده — تصویر چزده

جزغاله، هر چیز کاملاًسوخته، جزغ، جزدر، جزدره، جزدو، جزر، جز، چزده، چزدره

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از بزمه — تصویر بزمه

گوشه ای از بزمگاه، قسمتی از مجلس عیش و عشرت، برای مثال ارم نقشی از بزمۀ بزم اوست / قیامت نموداری از رزم اوست (خواجوی کرمانی - لغتنامه - بزمه)

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از تزده — تصویر تزده

مزد آرد کردن گندم، اجرت ساختن آسیا یا تیز کردن آسیا

فرهنگ فارسی عمید

(سَ دِهْ)

کنایه از آسمان است. (برهان)

لغت نامه دهخدا

(زَ دَ / دِ)

آب برافشانده. مرشوش. مرشوشه:
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی بشیخ و شاب زده.
حافظ

لغت نامه دهخدا

(خَ بَ دَ / دِ)

جعل. خبزدوک. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 379)

لغت نامه دهخدا

تصویری از باده — تصویر باده

شراب و می را گویند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مزده — تصویر مزده

مزد اجرت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از زبده — تصویر زبده

خلاصه و پسندیده و برگزیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از برده — تصویر برده

بنده زر خرید

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بجده — تصویر بجده

حقیقت کار، کنه آن، اندرون

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بوده — تصویر بوده

وجود داشته موجود، واقع شده حادث گشته

فرهنگ لغت هوشیار

مقدار درآمد و نتیجه و بهره برداری که از زمین مزروع یا کارخانه ای حاصل شود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از آبزده — تصویر آبزده

آب افشانده آب پاشیده: رفته و آبزده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بلده — تصویر بلده

یک شهر شهری واحد بلد. شهر، جمع بلاد بلدان، ناحیه زمین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بنده — تصویر بنده

برده، زر خرید، غلام

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بعده — تصویر بعده

بازه، دور اندیشی، دورا، بیگانگی (بازه فاصله)، سرزمین دور

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بزدل — تصویر بزدل

ترسو، کم جرات، کم دل

فرهنگ لغت هوشیار

چلپاسه وزغه مارمولک چوب بندی است که شاخه های مو (رز) را روی آن اندازند. حربه ایست دسته دارکه سر آن بداس ماند دهره

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بزمه — تصویر بزمه

گوشه ای از بزمگاه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از بزنده — تصویر بزنده

اسم بزیدن، جهنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از سبزده — تصویر سبزده

آسمان

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از باده — تصویر باده

((دِ))

شراب، می، نوا و آهنگی از موسیقی قدیم

فرهنگ فارسی معین

تصویری از برده — تصویر برده

غلام، کنیز، اسیر

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از بزدل — تصویر بزدل

بی جرات

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از بازده — تصویر بازده

نتیجه، سرانجام، راندمان

فرهنگ واژه فارسی سره