جدول جو
جدول جو

معنی بزایانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بزایانیدن
(کُهْ زَ دَ)
مرکّب از: ب + زایانیدن، کمک کردن مر زن را در زحمت و امداد کردن در زائیدن. (ناظم الاطباء)، رجوع به زایاندن و زایانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
کمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن، به زادن وا داشتن، مامایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ)
گشادن فرمودن و کنانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ خوا / خا دَ)
یاری دادن به زچه گاه زادن. زایاندن ماما زاچه را. زایانیدن. و رجوع به زایانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لُ / لِ دَ)
زنده کردن. (آنندراج). احیا کردن و زنده کردن و دوباره حیات دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
شاینده کنانیدن و شایسته کنانیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
رجوع به چایاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
به بوئیدن واداشتن. اشمام. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : و لخلخلۀ سرد می بویانید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). غالیۀ مشک و جند بیدستر و مرزنگوش بویانیدن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و کافور و صندل می بویانند تا دل گرم نشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به اشمام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شاجْ جَ)
باراندن. امطار. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فروریختن باران و چون باران. (منتهی الارب). ریختن و ریزانیدن باران. بارانیدن باران. (ترجمان القرآن). سبب باریدن شدن. (ناظم الاطباء) :
ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لؤلؤ
بباغ و راغ از آن لؤلؤ یمانی لاله حمرائی.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ دَ)
متعدی باختن. بازاندن. بر حریف غالب شدن. رجوع به باختن و بازاندن شود
لغت نامه دهخدا
(کُهْ کُهْ زَدَ)
مرکّب از: ب + زدانیدن، بزدودن. دور کردن زنگ از آئینه و تیغ و امثال آن. بزداییدن. (از یادداشتهای دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رویاندن. به رویش داشتن. به برآمدن داشتن. پروردن. پرورش دادن. گوالانیدن. نمو دادن. انماء. (یادداشت مؤلف). نمو دادن. انشاء. (مجمل اللغه) : الازکا، به نشوء و نمو داشتن. بالانیدن کشت. (زوزنی) (مجمل اللغه).
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ دَ)
نمایاندن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمایاندن و نمودن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ زَ دَ)
کشادن فرمودن. کشودن. کشانیدن. (ناظم الاطباء). گشایانیدن. رجوع به گشایانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ تَ)
شخولیدن و صفیر زدن، صفیر زدن اسب را، زنونیدن کنانیدن سگ و گرگ را. (ناظم الاطباء). به همه معانی رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(لَغْوْ کَ دَ)
به زداییدن و زدودن واداشتن دیگری را. (از فرهنگ شعوری). زدودن کنانیدن و زداییدن فرمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ شِ تَ)
راحت بخشیدن: الاراحه، برآسایانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ دَ)
سبب لرزیدن شدن، سوراخ کردن، با آتش گرم کردن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
ترسانیدن. (از آنندراج) (غیاث اللغات). تاسانیدن. شوک دادن.
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَر / خُر دَ)
برای این کلمه در فرهنگ ناظم الاطباء معانی ذیل آمده است اما در مآخذ دیگر دیده نشد و در بعضی از آن معانی احتمال تصحیف میرود: منبسط کردن. پهن کردن. فرش کردن.
لغت نامه دهخدا
(مُ طابْ بَ)
باقی ماندن.
لغت نامه دهخدا
(لُ گُ تَ)
به زادن داشتن. مددکردن به زاینده. زایاندن. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایانیدن
تصویر نمایانیدن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایانیدن
تصویر آسایانیدن
راحت بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایاندن
تصویر زایاندن
((دَ))
یاری دادن به زائو به هنگام زادن
فرهنگ فارسی معین
زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی