جدول جو
جدول جو

معنی بریکتو - جستجوی لغت در جدول جو

بریکتو
(بْری / بِ تُ)
اوگوست مارتن ژولین. (1873- 1930 میلادی) مستشرق بلژیکی. وی از سال 1900 میلادی به تدریس در دانشگاه لیژ پرداخت و مقارن زمان مرگش استاد زبان و تاریخ عبری، عربی، فارسی و ترکی در آن دانشگاه بود. او نشان شیر و خورشید از ایران و نشان ستاره از افغانستان داشت. او راست: داستانهای فارسی. نمایشنامه های ملکم خان. رستم و سهراب. ترجمه خسیس (از آخوندزاده). ترجمه سلامان و ابسال و یوسف و زلیخای جامی. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکو
تصویر برکو
(پسرانه)
خرمن کوچک قبل از خرمن بزرگ (نگارش کردی: بهرک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بریکار
تصویر بریکار
(پسرانه)
وکیل (نگارش کردی: بریکار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برکاو
تصویر برکاو
(پسرانه)
دامنهکوه (نگارش کردی: بهرکاو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
تصمیم دسته جمعی چند شخص، شرکت یا کشور برای قطع روابط خود با یک شخص، شرکت یا کشور برای ابراز عدم رضایت از عملکرد وی، تحریم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تریکو
تصویر تریکو
نوعی پارچۀ کشباف از جنس پشم و الیاف مصنوعی، لباس که از این پارچه تهیه شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(کُ تُ)
نام نوعی زورق ماهی گیری با دو دگل و یک بادبان که در دریای مانش سیر کند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از فرزندان منکوقاآن بوده است: خواندمیر آرد: وفات منکوقاآن در شهور سنۀ خمس و خمسین و ستمائه (655هجری قمری) واقع بوده، در جامع رشیدی مسطور است که منکوقاآن را چهار پسر بود بر این موجب: باکتو و اورنگ تاش از بزرگترین خواتین اقوتوقبی بنت اوکدای بن بوقا گورکان از قوم ایکراس و اساس حیات این دو پسر در جوانی اندراس یافت... شیرکی از باباوچین که در سلک قمگان قاآن انتظام داشت، استویای از کوینی که او نیز داخل قمگان قاآن بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 57)
لغت نامه دهخدا
(بَ ری یا)
جمع واژۀ بریّه. (منتهی الارب). رجوع به بریه شود، تابه ای که از گل سازند و بر زبر آن نان پزند. (از آنندراج). بریزن. برزن
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
واحد بریک. یکی بریک. (از اقرب الموارد). رجوع به بریکه شود.
لغت نامه دهخدا
مقابل خستو، مقابل مقر، مقابل معترف، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان که در 51هزارگزی باخترقیدار و 36هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 258 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ژِ کُ)
نام شهری قدیمی به فلسطین در 23کیلومتری اورشلیم
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قوارۀ جیب. شکلۀ خربزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یا ارمکتوا. موضعی به مغولستان که مقر تابستانی و ییلاق اوگتای قاآن بود. (جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله چ بلوشه ج 2 ص 49 متن و ص 27 تعلیقات فرانسه)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 126 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یکهزارگزی شمال راه فرعی لار برگله دار، در جلگه واقع است، دارای 96 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و پیاز و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بْری / بِ تُلْ)
نام شهری در انگلستان (کنت نشینهای گلوسستر و سامرست) ، در ساحل آون، حد فاصل دو کنت نشین. دارای 442هزار تن سکنه. شهری بندری است و مرکز صنایع مکانیکی و هواپیماسازی و کشتی سازی و نساجی و صنایع شیمیایی و غذایی و تنباکو و کاغذسازی است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 126 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و میوۀ جنگلی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4) ، واحدی مرکب از دو فوج. تیپ. (فرهنگ فارسی معین).
- بریگاد قزاق، تیپ مستقل ایرانی، تحت ریاست صاحب منصبان روسی و مرکب از دو فوج سوار و یک دسته موزیک که در سنۀ 1296 هجری قمری موجب امتیاز و قرارداد مخصوص تحت نظر مربیان و مشاقان روسی و از روی اصول و نظامات قزاق تزاری، در ایران تشکیل یافت، و بعدها بتدریج تشکیلات آن توسعه پذیرفت، و واحدهای پیاده و آتشبار و افواج مختلف ولایات به آن ضمیمه شد، و عاقبت عملاً تشکیلات آن ازصورت بریگاد (= تیپ) به صورت دیویزیون (= لشکر) درآمد. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به همین مأخذ و نیز رجوع به قزاق شود
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ)
دو برادر بودند از فارسان و شجاعان عرب نام یکی بارک و دیگر بریک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان میانرود سفلای بخش نور شهرستان آمل. سکنۀ آن 130 تن. آب آن از رود خانه بریرود و محصول آن برنج و مختصر غلات و نیشکر است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
تحریم. کسی را در بن بست قرار دادن از جهت بی اعتنائی چنانکه تاجر را از خرید و فروش و کسی را از جهت گفتگو و خانواده ای را ازجهت آمد و رفت. این اصطلاح انگلیسی است و نخستین مورد استعمال آن بعد از سال 1879م. است. در این سال یکی از نمایندگان ایرلند بنام پارنل برای حفظ حقوق روستائیان ایرلند ازیشان جمعیتی تشکیل کرد. این جمعیت به اقداماتی متوسل شد که ازآن جمله یکی پایداری در برابر مالکین و از دست ندادن اراضی و دیگری بایکوت کردن دشمنان جمعیت بود. کسانی که از طرف جمعیت روستائیان محکوم به بایکوت می شدند، در زحمت سخت می افتادند. زیرا هیچ یک از افراد ایرلند با ایشان معاشرت و معامله نمیکرد و حتی ملازمان و خدمه نیز ایشان را ترک میگفتند و چون این عمل نخست درباره بویکوت نامی از افسران انگلیسی اجرا شده بود بدین اسم موسوم شد. رجوع به تاریخ قرن نوزدهم و معاصرآلبرماله ترجمه آقای نصراﷲ فلسفی ص 199 به بعد شود. این کلمه در فرهنگ نظام به صورت بایکات آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از بریک
تصویر بریک
فزونی یافته همایون فرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریکو
تصویر تریکو
لباس بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براکته
تصویر براکته
فرانسوی برگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریسو
تصویر بریسو
آتشدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکت
تصویر برکت
زیاد شدن، فراوانی، سعادت
فرهنگ لغت هوشیار
((تِ))
نوعی پارچه که از نخ های معمولاً پشمی یا الیاف مصنوعی بافته می شود و به صورت کشباف است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بایکوت
تصویر بایکوت
طرد کردن، تحریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریک
تصویر بریک
آنولپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریم، منع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حسنات، عام المنفعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان پایین میان رودنور
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی بلند که با آن آتش تنور را هم زنند
فرهنگ گویش مازندرانی
گریختن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سطح سنگلاخ واقع در پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی