جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با بریکار

برزکار

برزکار
کشاورز، کشتکار، دهقان
بَرزِگَر، زارِع، فَلّاح، وَرزِگَر، بَزرکار، بَرزیگَر، بَرزه گَر، گیاه کار، حَرّاث، حارِث، بازیار، کَدیوَر، وَرزِگار، وَرزِکار، وَرزه، وَرزی، کِشوَرز، واستِریوش، کِشتبان
برزکار
فرهنگ فارسی عمید

برزکار

برزکار
برزیگر و زارع. (آنندراج) (انجمن آرا). برزگر. برزیگر و زراعت کننده. (برهان) :
برزکاران جهانند همه روز و همه شب
بجز از معصیت و جور ندروند و نکارند.
ناصرخسرو.
گهی بدرود خوشه ت برزکاری
گهی بشکست شاخی باغبانت.
ناصرخسرو.
و رجوع به برز شود
لغت نامه دهخدا

بریدار

بریدار
سرور کشتی بانان: پس بفرمود تا بریدار، یعنی سرور کشتی بانان را با همه ملاحان که بر دجله کشتی دارند حاضر کنند چنانکه هیچ کس نماند که حاضر نشود. بریدار قریب دوهزارکشتیبان را حاضر کرد. (تجارب السلف نخجوانی ص 341) ، چیزی که رویگران بجهت لحم کردن و وصل نمودن برنج و مس و امثال آن بکار برند و بر دمیدگیها نیز مالند. (برهان) ، مرهمی که بر روی زخم رفاده کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بریکان

بریکان
دو برادر بودند از فارسان و شجاعان عرب نام یکی بارِک و دیگر بُرَیک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

بیکار

بیکار
کسی که کاری ندارد بیشغل بی پیشه، آنکه منصب و مقامی ندارد
بیکار
فرهنگ لغت هوشیار