جدول جو
جدول جو

معنی برگسه - جستجوی لغت در جدول جو

برگسه(بَ گَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان و نهفته. (از برهان) (ناظم الاطباء). برگشه:
دی بسی کس ز شاه مدرسه خواست
ظاهر است این نهان و برگسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگست
تصویر برگست
پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، پرگس، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک، در علم زیست شناسی برگ گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرگسه
تصویر نرگسه
گلی که از عاج یا استخوان به شکل گل نرگس درست کنند، گچ بری در سقف یا دیوار اتاق به شکل گل نرگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگه
تصویر برگه
برگ، برگ مانند، چیزی که شبیه برگ باشد، تکه های بریده شده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند، نشانه و نمونۀ مال، تکه ای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود، تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگس
تصویر برگس
برگست، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، پرگس، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
(بُ سَ)
شهری در مغرب شبه جزیره آسیای صغیر، در جنوب شرقی دریای مرمره، که در اوایل دولت عثمانیان چندی پایتخت بوده است، و بیش از یکصدهزار تن جمعیت دارد. در این شهر آبهای گرم معدنی موجود است و ابریشم سازی در آنجا رواج دارد. (از فرهنگ فارسی معین). برسا. بروصی. بورسه
لغت نامه دهخدا
(بَ سِ)
دهی است از دهستان دوهزار شهرستان شهسوار. سکنۀ آن 320 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ)
برگ کوچکی که در پای ساقۀ گل است. (لغات فرهنگستان). برگ خرد.
- دوبرگه، علفی است. (لغت محلی شوشتر، خطی).
لغت نامه دهخدا
(بِرْ / بِ رِگِ)
لوئی. (1880- 1955 میلادی) مهندس و هوانورد فرانسوی که یکی از نخستین سازندگان هواپیما بوده است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
ترجمه معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان) (هفت قلزم). پرگس. پرگست. کلمه تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد:
گرچه نامردم است آن ناکس
نشود هیچ از این دلم برگس.
رودکی.
در بیت فوق از رودکی چون در مصراع اول قافیه ’کس’ آمده است ظاهراً گاف برگس و برگست هم مفتوحه است. و در این بیت برگس فقط به معنی دور است و بس، و برگست به معنی دور باد است. (یادداشت دهخدا). مؤلف آنندراج در مورد لغت برگس پس از ذکر بیت فوق از رودکی چنین آرد: ظن فقیر مؤلف چنان است که تبدیلی و تصحیفی درین لغت شده چه شعر رودکی چنانکه نوشته اند از فصاحت دور است: نشودسیر ازو دلم برگی، خالی از فتوری نیست. اگر گفتی: نکند میلی از دلم بر کس، درست بود. معلوم میشود که برگست تبدیل هرگز بوده، های هوز را ’با’ گمان کرده اند، و تبدیل سین و زاء در پارسی معمول و متداول است مانند ایاس و ایاز، و هرگست به اضافۀ تا نیز منافی هرگز نیست چون بالش و بالشت هر دو بیک معنی است. و هرگزبه معنی معاذاﷲ و حاشا و ابدا صریح و صحیح است - انتهی. و رجوع به برگست شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
طلب کردن. (منتهی الارب). طلب کردن کسی را. (ناظم الاطباء) ، باغبانی که بر اساس مزارعه کار میکند، یا باغبانی که حق برداشت محصول را اجاره میکند. باغبان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، در 9هزارگزی راه خرم آباد به کوهدشت در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ نرگسه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن سیاه چادر و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بْرو/ بُ سِ)
فرانسوا. پزشک فرانسوی. وی بسال 1772 میلادی در سن مالو متولد شدو در سال 1838 میلادی درگذشت. دستگاه فیزیولوژیک وی مبتنی بر قابلیت تحریک نسوج است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
شتران و خران به کرایه دادن و بر آن مزد گرفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). چارپای به کرایه دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان. (برهان) (انجمن آرا). نهان. مخفی:
دی بسی کس ز شاه مدرسه رفت
ظاهر است این نهان و برکسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
برگس. پرگس. پرگست. به معنی برگس است که معاذاﷲ و خدا نکند باشد. (از برهان) (از هفت قلزم) (از آنندراج). حاشا. حاش. (حبیش تفلیسی). مباد. معاذاﷲ. دور. دور باد. (یادداشت دهخدا). رجوع به برگس شود:
رودکی ار قطب شاعران جهان بود
سد ز یکی آر، زو کسائی برگست
خاک کف پای رودکی نسزی تو
هم بشوی کو بشد چه خائی برغست.
کسائی.
رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از او تویی کسائی ؟ برگست.
کسائی.
بهمت چون فلک عالی بصورت چون مه رخشا
فلک چون او بود برگست و مه چون او بود حاشا.
قطران.
برگست من نگفتم داءالشیخ من تحت، آن پسر مناذر گفت. (اغانی).
کسی چو او بود در ملک ؟ هیهات
شهی چون او بودبر تخت ؟ برگست.
صاحب فرهنگ منظومه.
- برگست باد، حاش ﷲ. (یادداشت دهخدا) :
برگست باد بر همه کردارهای بد
آنک او به نسبت نبی مصطفی بود.
غواص.
فلما رأینه أکبرنه و قطعن أیدیهن و قلن حاش ﷲ ما هذا بشراً، اًن هذا اًلا ملک کریم. (قرآن 12 / 31) ، پس این زنان گفتند حاش ﷲ برگست باد از این که مردم است مگر فرشته است گرامی بدین نیکوئی. (ترجمه تفسیر طبری).
سخنها که گفتی تو برگست باد
دل و جان آن بدکنش گست باد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ لَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنۀ آن 215 تن و آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
مصغر برگ. تقسیمات کوچکتر یک پهنۀ برگ را گویندکه ظاهراً نمای یک برگ اصلی را دارد، ولی با نداشتن زایدۀ انتهائی دمبرگ متمایز است. برگ کوچک. برگک.
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگه
تصویر برگه
مانند برگ، تکه کاغذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
برگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
صورت گل نرگس که ازعاج یا استخوان دیگرمی تراشیدندوبرسقف خانه ها نصب میکردند، نرگسدان، ستاره (آسمان) : درکام صبح ازناف شب مشک است عمداریخته زرین هزاران نرگسه برسقف میناریخته. (خاقانی. سج. 377)، پروین ثریا. یانرگسه سقف چرخ پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگه
تصویر برگه
((بَ گِ))
مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت، مدرک، میوه گوشتالوی هسته دار که هسته آن را بیرون آورده آن را خشک کنند، فرم (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگچه
تصویر برگچه
((بَ چِ))
تقسیمات کوچکتر یک پهنه برگ، برگک، برگ کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگه
تصویر برگه
فیش، ورق، صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره
پروین، ثریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگک، برگ کوچک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ورق، ورقه، تکه کاغذ، جواز، تاییدیه، سند، مدرک، فیش، برش میوه های خشک شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از توابع دهستان دوهزار شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی