جدول جو
جدول جو

معنی برگردانیده - جستجوی لغت در جدول جو

برگردانیده
واژگون شده، برگشت داده شده، واپس داده شده
تصویری از برگردانیده
تصویر برگردانیده
فرهنگ فارسی عمید
برگردانیده(بَ گَ دَ / دِ)
برگشت داده. ردکرده. پس آورده. (فرهنگ فارسی معین). متکرّر. (از منتهی الارب) : مسحور، برگردانیده شده از حق. عکم، برگردانیده شدن از زیارت کسی. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
برگردانیده
برگشت داده رد کرده پس آورده، وا پس برده باز پس برده، پشت و رو کرده واژگون شده
فرهنگ لغت هوشیار
برگردانیده((بَ گَ دِ))
برگشت داده، رد کرده، واپس برده، پشت و رو کرده، واژگون شده، ترجمه شده
تصویری از برگردانیده
تصویر برگردانیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگردیده
تصویر برگردیده
باز پس آمده، تغییریافته، واژگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگردنده
تصویر برگردنده
باز پس آینده، مراجعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگرداندن
تصویر برگرداندن
بازگردانیدن، برگشت دادن
رد کردن، پس آوردن، پس دادن
واپس بردن
پشت و رو کردن، واژگون کردن
کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند
ویران کردن، خراب کردن
کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگرداننده
تصویر برگرداننده
رد کننده، برگشت دهنده، تغییر دهنده، واژگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
بازپس آینده. مراجعت کننده. (فرهنگ فارسی معین). عکوم. کرّار. ماصع. مأنل. مکرّ: عنود، برگردنده از راه. قلوب، بسیار برگردنده. کلط، برگردنده از خرمی و شادی. (از منتهی الارب)، آغاز سخن کردن. به سخن آمدن:
در آن مجلس که او لب برگشادی
نبودی تن که حالی جان ندادی.
نظامی.
- برگشادن نهان، آشکار کردن امر مخفی.ظاهر ساختن راز:
نداند کسی آرزوی جهان
نخواهد بما برگشادن نهان.
فردوسی.
و رجوع به گشادن و نهان شود.
، آزاد کردن. خلاص کردن. از بندرها کردن. از بند رها دادن: پسر بزرگ خواجه احمد حسن... موقوف بود سارغ شرابدار بفرمان وی رابرگشاد. (تاریخ بیهقی ص 692). (رکن الدوله) انکاری عظیم بکرد و به مبالغتی هرچه تمامتر نامه ای سخت درازنوشت تا عضدالدولۀ بختیاری برگشاد. (مجمل التواریخ و القصص)، آشکار کردن. توضیح دادن:
چه آمد به پیشت زانگشتری
به من برگشا نیز این داوری.
فردوسی.
، گشودن. باز شدن.
- برگشادن ابر، زایل شدن آن. برطرف شدن آن. پراکنده شدن آن. از هم باز شدن آن:
نبینی ابر کو تندی نماید
بگرید سخت و آنگه برگشاید.
نظامی.
و رجوع به ابر برگشودن (ذیل گشودن) شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دی دَ / دَ)
بازپس آمده. مراجعت کرده. (فرهنگ فارسی معین). ملتاح. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ حَ)
برگردانیدن. باژگونه کردن. منقلب کردن. اعاده دادن. برعکس کردن. رجوع به گرداندن شود.
- برگرداندن انبار، قپان کردن و کشیدن موجودی انبار را از گندم و جو و غیره تا وزن حقیقی آن معلوم شود.
- برگرداندن دکان یا مغازه و غیره، سیاهه کردن تمام اشیاء آن به وزن و به زرع و گاهی هم به قیمت. (یادداشت دهخدا).
- روی برگرداندن، اعراض کردن. روی برتافتن. ادبار کردن. مقابل اقبال کردن:
چو دولت روی برگرداند از راه
همه کاری نه بر موقع کند شاه.
نظامی.
و رجوع به ’برگردانیدن’ و ’روی’ شود.
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ)
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی برگردانیده. انتقال. تغییر. تغییر وضع. واژگونی. (ناظم الاطباء) : غیر، دیگرگونی و برگردانیدگی. (از منتهی الارب). رجوع به برگردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گَدَ / دِ)
برگردانیده. (فرهنگ فارسی معین). ردشده. برگشت داده شده. رجوع به برگردانیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ردکننده. برگشت دهنده. (فرهنگ فارسی معین). عاطف. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ دَ)
برگرداندن. رد کردن. (ناظم الاطباء). برگشت دادن. پس آوردن. (فرهنگ فارسی معین). اعاده کردن. اعاده دادن. رجعت دادن. ارجاع. عودت دادن. (یادداشت دهخدا). مراجعت دادن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگردانده
تصویر برگردانده
برگردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرداندن
تصویر برگرداندن
برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم برگردانیدن برگردان، رد کننده برگشت دهنده، تغییر دهنده مغیر، واژگون کننده
فرهنگ لغت هوشیار
برگشت دادن رد کردن پس آوردن، واپس بردن باز پس بردن، پشت و رو کردن واژگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
باز پس آمده مراجعت کرده، انتقال یافته (بحالی)، تغییر یافته مغیر، واژگون شده در غلطیده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم برگردیدن برگشتن، باز پس آینده مراجعت کننده، انتقال یابنده (بحالی)، تغییر یابنده، واژگون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگرداننده
تصویر برگرداننده
((بَ گَ نَ دِ))
رد کننده، برگشت دهنده، تغییر دهنده، واژگون کننده، مترجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگردانیدن
تصویر برگردانیدن
((بَ گَ دَ))
برگشت دادن، پشت و رو کردن، ترجمه کردن، بازپس بردن، مجازاً استفراغ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگرداننده
تصویر برگرداننده
مترجم
فرهنگ واژه فارسی سره
بازگرداندن، برگردانیدن، برگشت دادن، بازگشت دادن، پس دادن، وارو کردن، پشت ورو کردن، واژگون کردن، تغییر دادن، ترجمه کردن، بالا آوردن، استفراغ کردن، قی کردن، واژگون کردن 01 سرنگون کردن، به زمین انداختن 1
فرهنگ واژه مترادف متضاد