برگشت داده. ردکرده. پس آورده. (فرهنگ فارسی معین). متکرّر. (از منتهی الارب) : مسحور، برگردانیده شده از حق. عکم، برگردانیده شدن از زیارت کسی. (از منتهی الارب).
برگشت داده. ردکرده. پس آورده. (فرهنگ فارسی معین). متکرَّر. (از منتهی الارب) : مَسحور، برگردانیده شده از حق. عَکم، برگردانیده شدن از زیارت کسی. (از منتهی الارب).
بازگردانیدن، برگشت دادن رد کردن، پس آوردن، پس دادن واپس بردن پشت و رو کردن، واژگون کردن کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند ویران کردن، خراب کردن کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
بازگردانیدن، برگشت دادن رد کردن، پس آوردن، پس دادن واپس بردن پشت و رو کردن، واژگون کردن کنایه از قی کردن مثلاً هرچه خورده بود برگرداند ویران کردن، خراب کردن کنایه از نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن مثلاً کارهای اخیرش من را از او برگرداند
بازپس آینده. مراجعت کننده. (فرهنگ فارسی معین). عکوم. کرّار. ماصع. مأنل. مکرّ: عنود، برگردنده از راه. قلوب، بسیار برگردنده. کلط، برگردنده از خرمی و شادی. (از منتهی الارب)، آغاز سخن کردن. به سخن آمدن: در آن مجلس که او لب برگشادی نبودی تن که حالی جان ندادی. نظامی. - برگشادن نهان، آشکار کردن امر مخفی.ظاهر ساختن راز: نداند کسی آرزوی جهان نخواهد بما برگشادن نهان. فردوسی. و رجوع به گشادن و نهان شود. ، آزاد کردن. خلاص کردن. از بندرها کردن. از بند رها دادن: پسر بزرگ خواجه احمد حسن... موقوف بود سارغ شرابدار بفرمان وی رابرگشاد. (تاریخ بیهقی ص 692). (رکن الدوله) انکاری عظیم بکرد و به مبالغتی هرچه تمامتر نامه ای سخت درازنوشت تا عضدالدولۀ بختیاری برگشاد. (مجمل التواریخ و القصص)، آشکار کردن. توضیح دادن: چه آمد به پیشت زانگشتری به من برگشا نیز این داوری. فردوسی. ، گشودن. باز شدن. - برگشادن ابر، زایل شدن آن. برطرف شدن آن. پراکنده شدن آن. از هم باز شدن آن: نبینی ابر کو تندی نماید بگرید سخت و آنگه برگشاید. نظامی. و رجوع به ابر برگشودن (ذیل گشودن) شود
بازپس آینده. مراجعت کننده. (فرهنگ فارسی معین). عَکوم. کرّار. ماصِع. مأنل. مِکَرّ: عَنود، برگردنده از راه. قَلوب، بسیار برگردنده. کُلُط، برگردنده از خرمی و شادی. (از منتهی الارب)، آغاز سخن کردن. به سخن آمدن: در آن مجلس که او لب برگشادی نبودی تن که حالی جان ندادی. نظامی. - برگشادن نهان، آشکار کردن امر مخفی.ظاهر ساختن راز: نداند کسی آرزوی جهان نخواهد بما برگشادن نهان. فردوسی. و رجوع به گشادن و نهان شود. ، آزاد کردن. خلاص کردن. از بندرها کردن. از بند رها دادن: پسر بزرگ خواجه احمد حسن... موقوف بود سارغ شرابدار بفرمان وی رابرگشاد. (تاریخ بیهقی ص 692). (رکن الدوله) انکاری عظیم بکرد و به مبالغتی هرچه تمامتر نامه ای سخت درازنوشت تا عضدالدولۀ بختیاری برگشاد. (مجمل التواریخ و القصص)، آشکار کردن. توضیح دادن: چه آمد به پیشت زانگشتری به من برگشا نیز این داوری. فردوسی. ، گشودن. باز شدن. - برگشادن ابر، زایل شدن آن. برطرف شدن آن. پراکنده شدن آن. از هم باز شدن آن: نبینی ابر کو تندی نماید بگرید سخت و آنگه برگشاید. نظامی. و رجوع به ابر برگشودن (ذیل گشودن) شود
برگردانیدن. باژگونه کردن. منقلب کردن. اعاده دادن. برعکس کردن. رجوع به گرداندن شود. - برگرداندن انبار، قپان کردن و کشیدن موجودی انبار را از گندم و جو و غیره تا وزن حقیقی آن معلوم شود. - برگرداندن دکان یا مغازه و غیره، سیاهه کردن تمام اشیاء آن به وزن و به زرع و گاهی هم به قیمت. (یادداشت دهخدا). - روی برگرداندن، اعراض کردن. روی برتافتن. ادبار کردن. مقابل اقبال کردن: چو دولت روی برگرداند از راه همه کاری نه بر موقع کند شاه. نظامی. و رجوع به ’برگردانیدن’ و ’روی’ شود.
برگردانیدن. باژگونه کردن. منقلب کردن. اعاده دادن. برعکس کردن. رجوع به گرداندن شود. - برگرداندن انبار، قپان کردن و کشیدن موجودی انبار را از گندم و جو و غیره تا وزن حقیقی آن معلوم شود. - برگرداندن دکان یا مغازه و غیره، سیاهه کردن تمام اشیاء آن به وزن و به زرع و گاهی هم به قیمت. (یادداشت دهخدا). - روی برگرداندن، اعراض کردن. روی برتافتن. ادبار کردن. مقابل اقبال کردن: چو دولت روی برگرداند از راه همه کاری نه بر موقع کند شاه. نظامی. و رجوع به ’برگردانیدن’ و ’روی’ شود.
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)
گردانیدن. غلطانیدن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). انداختن. (ناظم الاطباء). از حالتی به حالت دیگر بردن، چنانکه چیزی قائم را خواباندن: اندر این سخن بود که موج آب طوفان او را (پسر کافر نوح را) درگردانید. (مجمل التواریخ والقصص)