جدول جو
جدول جو

معنی برگذر - جستجوی لغت در جدول جو

برگذر(بَ گُ ذَ)
عابر. گذرنده. غیرساکن. نماندنی. غیرجاوید. مقابل جاوید:
نزاید بجز خاک را جانور
سرای سپنجی ست و ما برگذر.
فردوسی.
کنم آفرین بر جهان سربسر
که او را ندیدم بجز برگذر.
فردوسی.
گر آید به زشتی گمانی مبر
که این مرزبانی بود برگذر.
فردوسی.
که آنست جاوید و این برگذر
تو از آز پرهیز و انده مخور.
فردوسی.
و رجوع به برگذار شود
لغت نامه دهخدا
برگذر
عابر، گذرنده، نماندنی
تصویری از برگذر
تصویر برگذر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگذار
تصویر برگذار
برگزار، برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ)
انجام. اجرا. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(بَ حَ ذَ)
مرکّب از: بر + حذر، یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست. (آنندراج)، دور. به پرهیز. به بیم. بحذر:
اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است
زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند.
ناصرخسرو.
اگر رأی تو بر این کار مقرر است... نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه)، ازتلون طبع پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)، از حدت و صولت پادشاهان برحذر باید بود. (گلستان سعدی)،
توپاک آمدی برحذر باش و پاک
که ننگست ناپاک رفتن بخاک.
سعدی (بوستان)،
زان چهرۀ عرقناک زنهار برحذر باش
سیلاب عقل و هوشند این قطره های باران.
صائب.
سلیم برحذر از تیر فتنه باش که باز
بلند ساخت زمانه کمان شیطان را.
سلیم (آنندراج)،
- برحذر بودن، پرهیز کردن. دور بودن.
- برحذر کردن، پرهیزکردن. دوری کردن
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ ذَ)
مقام و مسکن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
نامی از نامهای خدای تعالی در زبان پهلوی، و آن در کارنامۀ اردشیر آمده است. (از یادداشت دهخدا) ، برگستواندار. برگستوان پوشیده:
همان پیل برگستوان کش هزار
که بگریزد از بوی ایشان سوار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برتر بردن. رفعت دادن:
ز کردار، گفتار برمگذران
مگوی آنچه دانش نداری بر آن.
اسدی.
و رجوع به برگذاشتن شود
لغت نامه دهخدا
پسر یا مردی که در پدر و مادر یا یکی از آن دو با شخص مشترک باشد اخ اخوی داداش بردر یا برادر پدر. عم عمو. یا برادر حقیقی. برادر از یک پدر و یک مادر. یا برادر دینی. هم کیش هم مذهب. یا برادر رضاعی. پسر یا مردی که با شخص از یک پستان شیر خورده باشد پسر دایه شخص. یا برادر شوهر. مردی که اخوی شوهر زنی باشد خوسره. یا برادر مادر. دایی خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برحذر
تصویر برحذر
دور، بپرهیز، بحذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
اجرا، انجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگذر
تصویر سرگذر
سرکوچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگیر
تصویر برگیر
مضاف الیه
فرهنگ واژه فارسی سره
دیگی از مس یا روی که از آن چه دیگ مسی کوچک و قابل جابه جایی
فرهنگ گویش مازندرانی