جدول جو
جدول جو

معنی برگذاری - جستجوی لغت در جدول جو

برگذاری
(بَ گُ)
برگذاردن. ترتیب دادن. همه اطراف و جوانب کاری را صورت تحقق بخشیدن. به تهیۀلوازم اسباب کاری از هر جهت قیام کردن: برگذاری مراسم حج. برگذاری مراسم جشن. و رجوع به برگزاری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروگذاری
تصویر فروگذاری
مضایقه، کوتاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
به دست آوردن گزارش خبر، عمل خبرگزار، سازمانی که خبرهای دنیا را با وسایل مختلف جمع آوری میکند و برای روزنامه ها و سایر مؤسسات می فرستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
برگزار، برگزار کردن، برگزار کردن مثلاً انجام دادن، به جا آوردن، برپا داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
صبر، تحمل، تاب وطاقت، شکیبایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزرگواری
تصویر بزرگواری
بزرگوار بودن، بلندهمت بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ گُ)
برگزاردن. به انجام رسانیدن. ترتیب دادن. رجوع به برگذاری شود
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
انجام. اجرا. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزرگواری
تصویر بزرگواری
عظمت، شرافت نجابت، جلال شکوه شوکت، توانایی قوت قدرت، علم حکمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگذاری
تصویر واگذاری
ترک، تفویض، تسلیم، منتقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
بارکشی، تحمل تاب و طاقت، صبر شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدگواری
تصویر بدگواری
بدطعی، سوءهضم، بدبوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگذار
تصویر برگذار
اجرا، انجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
((~. گُ))
سازمانی که خبرها را کسب و منتشر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
بارکشی، صبر، شکیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزاری
تصویر برگزاری
برگزار شدن یا برگزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خبرگزاری
تصویر خبرگزاری
نوگزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واگذاری
تصویر واگذاری
تفویض، تسلیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
صبر، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگواری
تصویر بزرگواری
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بزرگداری
تصویر بزرگداری
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکرگذاری
تصویر شکرگذاری
سپاسگزاری، سپاسگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برکناری
تصویر برکناری
عزل
فرهنگ واژه فارسی سره
انجام، اجرا، ادا، به جاآوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتصاب، نصب
متضاد: برکناره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
Forbearance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کدگذاری
تصویر کدگذاری
Codification
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واگذاری
تصویر واگذاری
Abdication, Delegacy, Divestment, Relinquishment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کدگذاری
تصویر کدگذاری
codificação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از واگذاری
تصویر واگذاری
abdicação, delegação, desinvestimento, renúncia
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
терпимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واگذاری
تصویر واگذاری
abdicación, delegación, desinversión, renuncia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بردباری
تصویر بردباری
Geduld
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کدگذاری
تصویر کدگذاری
Kodifizierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کدگذاری
تصویر کدگذاری
kodowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی