جدول جو
جدول جو

معنی برکستن - جستجوی لغت در جدول جو

برکستن
خاراندن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
شکستن، با ضربه یا فشار چیزی را چند قطعه کردن، مغلوب کردن، هزیمت دادن دشمن، قطع کردن و ناتمام رها کردن چیزی مثلاً عهد شکستن، نماز را شکستن، کم کردن ارزش چیزی یا کسی، ایجاد صدا کردن در مفاصل دست، پا، کمر یا گردن، چیزی را از حالت طبیعی خارج کردن مثلاً شکستن عکس، چند قطعه شدن چیزی بر اثر ضربه یا فشار، مغلوب شدن، از میان رفتن، کاهش یافتن، کم شدن مثلاً قیمت ها شکست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ)
جهیدن. برجهیدن. جستن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ شُ دَ)
رستن. روئیدن و سبز شدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ دی دَ)
رستن. رهایی یافتن. رها شدن. خلاص شدن. مستخلص شدن. نجات یافتن. تخلص:
گمان برد کز بخت وارون برست
نشد بخت وارون از آن یک بدست.
ابوشکور.
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخست.
عنصری.
و رجوع به رستن شود.
- برستن از، رها شدن از. نجات یافتن از. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
برکستوان. کژآغند که بر اسبان جنگی پوشند. (لغات دیوان نظام قاری ص 196 و 44). و رجوع به برگستوان شود.
- برکسون دار، برگستوان دار:
روز پوشیدن رختست و بهار و صحرا
برکسون دار کجا استر رهوار کجاست ؟
نظام قاری.
برکسوندار نباید که بود صاحب ریش
در کتاب نمدی یافته اند این اخبار.
نظام قاری.
رجوع به برگستواندار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
بر وزن انگشتان، مخفف برکستوان باشد و آن پوشش است که در روز جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان). برکستوان. برگستوان. رجوع به برگستوان شود، خراب کردن. (یادداشت مؤلف) : (غوزیان) بهر وقتی آیند بنواحی اسلام بهر جایی که افتد و برکوبند و غارت کنند و زود بازگردند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ حَ)
کم شدن. نقصان یافتن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
شکستن:
گفت ای استا مرا طعنه مزن
گفت استا زان دو یک را برشکن
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم.
مولوی.
و رجوع به شکستن شود.
- برشکستن زلف، بسوی بالا شکستن آن. شکستن بسوی بالا. خم دادن بسمت بالا. (یادداشت مؤلف).
- برشکستن زلف و کاکل، کنایه از هم واکردن موهای کاکل و زلف. (آنندراج). شکستن به برسو چنانکه زلف را. (یادداشت مؤلف) :
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
بهر شکسته که پیوست زنده شد جانش.
حافظ.
- برشکستن مجلس، کنایه از برهم خوردن مجلس و پاشیدن صحبت. (آنندراج) :
مجلس چو برشکست تماشا بما رسد
در بزم چون نماند کسی جا بما رسد.
ملا نظیری (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ سَ)
بستن. (ناظم الاطباء). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن:
تو مپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بربست زرین کمر.
فردوسی.
بربسته گل از شوشتری سبزنقابی
و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش.
ناصرخسرو.
ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر.
ناصرخسرو.
برسم مهترانش حله بربست
بخاکش داد و آمد باد در دست.
نظامی.
- بربستن زبان، خاموش شدن:
تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت
بربست زبان از طرب و لحن اغانیش.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
شکستن و خاموش کردن. (ناظم الاطباء). مغلوب کردن. غالب شدن. شکست دادن. کسر. رجوع به شکستن و شعوری ج 1 ورق 207 شود:
اجزاء پیاله ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست.
خیام.
کشتن و مردن که بر نقش تن است
چون انار و سیب را بشکستن است.
مولوی، استفراغ و قی بسیار و مکرر. (ناظم الاطباء). و رجوع به بشکوفه و اشکوفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکستن
تصویر بشکستن
خاموش کردن، مغلوب کردن، شکست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شبه قلیایی که آنرا از جوزالقی استخراج کنند. کریستالهای آن استوانه یی شکل بیرنگ و بی مزه است و از سمهای مهلک محسوب میگردد. در طب مورد استعمال دارد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نواختگاه: جای نوازندگان، همنوازان: گروه نوازندگان در یونان قدیم نام محل نوازندگان با مجموعه سازها که با همکاری یک قطعه موسیقی را اجرا کنند. یا ارکسترسنفنیک. ارکستر بزرگی که برای اجرای سنفنی ها اوورتورها کنسرتوها و غیره بکار برده شود. این ارکستر از سازهای زهی بادی و کوبی تشکیل میشود. تعداد این سازها باندازه معینی است و نسبت مشخصی هم با یکدیگر دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایستن
تصویر بایستن
لازم بودن، ضروری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراستن
تصویر آراستن
زیور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستی
تصویر براستی
حقاً، الحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بررسته
تصویر بررسته
گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براستا
تصویر براستا
در حق درباره در باب: (اینک باعنان تو نهادم مکافات این مکرمت را که براستای من کردی) (بیهقی 34) (لازم الاضافه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکستن
تصویر اشکستن
شکستن، خرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برشکستن
تصویر برشکستن
اعراض کردن، ترک دادن منصرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
بستن مقید کردن، نسبت دادن انتساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برجستن
تصویر برجستن
پریدن، جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنشستن
تصویر برنشستن
سوار شدن (براسب و مانند آن)، نشستن برتخت شاهی جلوس براریکه سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بربستن
تصویر بربستن
((بَ بَ تَ))
مقید کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برجستن
تصویر برجستن
((بَ جَ یا ج ِ تَ))
برجهیدن، پریدن از پایین به بالا یا به عکس، جهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برشکستن
تصویر برشکستن
((بَ ش ِ کَ تَ))
دوری کردن، روی برتافتن، شمردن، حساب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکستر
تصویر ارکستر
هم نوازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از براستی
تصویر براستی
در حقیقت، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
پریدن، برجهیدن، جستن، جهیدن، وثوب، تپیدن، جنبیدن، شتافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکستن، شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن، پریشان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند از جائی به جائی می جست، دلیل که حال او بگردد. اگر بیند به جای دوری جست، دلیل که به سفر رود. اگر بیند در وقت جستن عصا در دست داشت، دلیل که اعتماد وی بر مردی قوی بود. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از جائی بیرون جست، دلیل که از حال بد به حال نیک برگردد. اگر بیند به هر جائی که می خواهد می جست، دلیل است بر قوت و توانائی وی. جابر مغربی گوید: اگر بیند از جائی پاکیزه بجست، دلیل که ازحال فساد به حال صلاح آید. اگر به خلاف بیند از صلاح به فساد آید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
رمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی