- برپایی
- تشکیل، ایجاد، استقرار
معنی برپایی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کفش راحتی. یا کفش سرپایی، کسی که ایستاده به کار پردازد (خانه شاگرد)، فاحشه روسپی، جماعی که سر پا صورت گیرد، جماع آرمش
کفشی که در خانه به پا می کنند، دمپایی، به صورت ایستاده،
ویژگی بیماری که بدون بستری کردن مورد معالجه قرار می گیرد مثلاً بیمار سرپایی،
ویژگی معالجه ای که بدون بستری کردن انجام می شود مثلاً معالجۀ سرپایی،
ویژگی قسمتی در بیمارستان که در آن، بدون بستری کردن معالجه صورت می گیرد مثلاً بخش سرپایی،
ویژگی کسی که ایستاده کار کند و موقع کار نتواند بنشیند مانند پیشخدمت، خانه شاگرد و شاگرد پادو، جماعی که سر پا صورت گیرد، زناکاری، فاحشه
ویژگی بیماری که بدون بستری کردن مورد معالجه قرار می گیرد مثلاً بیمار سرپایی،
ویژگی معالجه ای که بدون بستری کردن انجام می شود مثلاً معالجۀ سرپایی،
ویژگی قسمتی در بیمارستان که در آن، بدون بستری کردن معالجه صورت می گیرد مثلاً بخش سرپایی،
ویژگی کسی که ایستاده کار کند و موقع کار نتواند بنشیند مانند پیشخدمت، خانه شاگرد و شاگرد پادو، جماعی که سر پا صورت گیرد، زناکاری، فاحشه
کفش راحتی
جوانی، برای مثال گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴ - ۵۶۱)
ایستاده سرپا، برقرار برجای، فرمانی است که نظامیان نشسته را دهند تا برخیزند و خبردار بایستند باحترام مافوق. یا برپا بودن، ایستادن روی پا بودن، یا برپا خاک کردن، حقیر شمردن پست شمردن حقیر ساختن
ایستاده، کسی یا چیزی که روی پای خود قرار گرفته باشد، برپا، هج، قائم، سرپا، برخاسته، ورپا
مبتنی بر، بر اساس، طبق، بر مبنای
منسوب به اروپا هر چیز که در اروپا سازند و از اروپا آورند: اجناس اروپایی، اهل اروپا مردم اروپا. یا زبانهای اروپایی. زبانهایی که در اروپا متداول است مانند: انگلیسی فرانسوی آلمانی ایتالیایی اسپانیایی پرتقالی سوئدی نروژی دانمارکی هلندی و غیره
جوانی، شباب
غافلی نادانی
بس پایک
منسوب به برهما پیرو فرقه برهمایی
توسرخ
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
عمل و حالت بیریا خلوص صداقت
حاجت نیازمندی، ضرورت، سزاواری شایستگی لیاقت، طور روش رسم، ضروری
منسوب به دریا بحری آبی: اسب دریایی
مسیحی
شامه، یکی از حواس پنجگانه
پیرو آیین بودا. یا دین بودایی. دین منسوب به بودا
فرسایش
منسوب به دو پا
پرپا، هزارپا
مربوط به بودا، پیرو بودا
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
آواره، دوره گرد، هرزه گرد، برای مثال طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲ - ۳۶۹)
مبتنی بر پرستش برهما مثلاً مذهب برهمایی، پرستش کنندۀ برهما مثلاً بسیاری از هندی ها برهمایی هستند
ویژگی کسی که به فردا یا قیامت می اندیشد
میوه ای از خانوداۀ مرکبات شبیه پرتقال توسرخ
از حواس پنج گانه که بوها را درک می کند، شامه
مربوط به دریا، زندگی کننده در دریا مثلاً جانور دریایی
مربوط به فردا منسوب به فردا، بعدی آینده
گرمایی شدن، کسی که تحت تاثیر گرما قرار گرفته: بچه گرمایی شده