جدول جو
جدول جو

معنی بروشک - جستجوی لغت در جدول جو

بروشک
خاک، گرد، غبار
تصویری از بروشک
تصویر بروشک
فرهنگ فارسی عمید
بروشک
(بُ شَ)
خاک، که به عربی تراب گویند. (از برهان) (از لغت فرس اسدی) :
در شب هجرم که سر زد گریۀ با دود آه
در بروشک از سرشکم سبزه میروید سیاه.
قطب الدین، برخورداری و کامیابی. (ناظم الاطباء) :
درین گفتن ز دولت یاریت باد
برومندی و برخورداریت باد.
نظامی.
بگفتن تو دادی تنومندیم
تو ده زآنچه کشتم برومندیم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بروشک
گرد وغبار
تصویری از بروشک
تصویر بروشک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروشک
تصویر فروشک
بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، افشه، برغول
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نوعی از درخت کوچک. (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل است و 797 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات و محصول آن غلات و میوه جات و شغل اهالی زراعت وراه آن مالرو است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9) ، کودک ظریف و ملیح، مرد ظریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- قصر بزیع، قصری ظریف، و فی الحدیث: مررت بقصر مشید بزیع. قال صاحب النهایه: البزیع، الظریف من الناس. شبه القصر به لحسنه و کماله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
بلغور است و آن غله ای باشد که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند. (برهان). و از آن طعام کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا). بلغور. (از فرهنگ اسدی). رجوع به فروشه شود
لغت نامه دهخدا
(اِسْ)
فروخفتن شتر. (از منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). بزانو نشستن شتر، و اصل معنی آن نشستن شتر است بر ’برک’ یعنی سینۀ خود. (از اقرب الموارد). تبراک. و رجوع به تبراک شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ)
دهی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر. سکنۀ آن 125 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، جایی در ریگستان که گیاه نرویاند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
شکنجه و معصر.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
افروشه، که نوعی از حلوا باشد. و از آنست مثل: اًن البروک من عمل الملوک. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). این مثل عربی مثل فارسی ’خرما و ماهی، لوت پادشاهی’ را بخاطر می آورد. (یادداشت دهخدا).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زنی که شوی خواهد و او را پسری رسیده و جوان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند بلغور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروش
تصویر بروش
سیخ فرانسوی گل سینه (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
((فَ یا فُ شَ))
غله ای که در آسیا اندازند تا خرد شود و بشکند و از آن طعام کرده بخورند، بلغور
فرهنگ فارسی معین
برشته، خیلی خشک
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی که ساقه ی آن به جای هیزم مورد استفاده قرار گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
کتک خوردن، میوه ی فروریخته از درخت و به ویژه گردویی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
بفروش، با جوب بلند گردو را از درخت پایین بریز، به شدت کتک بزن
فرهنگ گویش مازندرانی