سبلت، سبیل، موی پشت لب مرد، موهایی که روی لب مرد می روید، برای مثال دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزی ست در هر استخوان مردی ست در هر پیرهن (سعدی - ۱۷۲)
سبلت، سبیل، موی پشت لب مرد، موهایی که روی لب مرد می روید، برای مِثال دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزی ست در هر استخوان مردی ست در هر پیرهن (سعدی - ۱۷۲)
جمع واژۀ برات. (ناظم الاطباء). جمعی است که از کلمه برات ساخته اند و برات خود نیز در اصل برائت بر وزن سلامت است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 2، از مطرزی). دستاویزها. سندها. چکها. براتها. حواله ها. (ناظم الاطباء) : چندان برین گونه آمدشد کردندی که آن بروات در دست ایشان کهنه شدی و طمع از آن منقطع کرده. (تاریخ غازانی ص 244). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته. (تاریخ قم ص 5). مستوفی اسناد را ضبط و بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی حواله و بازیافت میشود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 47). - بروات شریفه، براتهای پادشاهی. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ بَرات. (ناظم الاطباء). جمعی است که از کلمه برات ساخته اند و برات خود نیز در اصل برائت بر وزن سلامت است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 2، از مطرزی). دستاویزها. سندها. چکها. براتها. حواله ها. (ناظم الاطباء) : چندان برین گونه آمدشد کردندی که آن بروات در دست ایشان کهنه شدی و طمع از آن منقطع کرده. (تاریخ غازانی ص 244). و همه اوقات و ساعات پروانه ها و احکام و بروات و انعام در حق ایشان مجری داشته. (تاریخ قم ص 5). مستوفی اسناد را ضبط و بموجب بروات مهر وزیر و کلانتر و مستوفی حواله و بازیافت میشود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45 و 47). - بروات شریفه، براتهای پادشاهی. (ناظم الاطباء)
بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی: گفتم که از برودت ایام جای ساخت گفتا که از حرارت جنبش گزید فر. ناصرخسرو. جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2) ، به بالای کوه شدن. (از اقرب الموارد)
بروده. سردی. (غیاث). خنکی. مقابل حرارت. مقابل گرمی: گفتم که از برودت ایام جای ساخت گفتا که از حرارت جنبش گزید فر. ناصرخسرو. جسم هوا رابوسیلت برودت... فرستاد. (سندبادنامه ص 2) ، به بالای کوه شدن. (از اقرب الموارد)
تیر باشد. (لغت فرس اسدی) : ای مسلمانان زنهار ز کافر بچگان که به دروشت بتان چگلی گشت دلم. عماره. مرحوم دهخدا در یادداشتی با علامت تردید و استفهام آن را از دروشتن به معنی درو کردن دانسته و گشت را نیز ’کشت’ ضبط کرده و چنین نوشته است: این شعر را در فرهنگها برای دروشت به معنی تیر شاهد آورده اند وکشت را هم گشت ضبط کرده اند
تیر باشد. (لغت فرس اسدی) : ای مسلمانان زنهار ز کافر بچگان که به دروشت بتان چگلی گشت دلم. عماره. مرحوم دهخدا در یادداشتی با علامت تردید و استفهام آن را از دروشتن به معنی درو کردن دانسته و گشت را نیز ’کِشت’ ضبط کرده و چنین نوشته است: این شعر را در فرهنگها برای دروشت به معنی تیر شاهد آورده اند وکشت را هم گشت ضبط کرده اند
خاک، که به عربی تراب گویند. (از برهان) (از لغت فرس اسدی) : در شب هجرم که سر زد گریۀ با دود آه در بروشک از سرشکم سبزه میروید سیاه. قطب الدین، برخورداری و کامیابی. (ناظم الاطباء) : درین گفتن ز دولت یاریت باد برومندی و برخورداریت باد. نظامی. بگفتن تو دادی تنومندیم تو ده زآنچه کشتم برومندیم. نظامی
خاک، که به عربی تراب گویند. (از برهان) (از لغت فرس اسدی) : در شب هجرم که سر زد گریۀ با دود آه در بروشک از سرشکم سبزه میروید سیاه. قطب الدین، برخورداری و کامیابی. (ناظم الاطباء) : درین گفتن ز دولت یاریت باد برومندی و برخورداریت باد. نظامی. بگفتن تو دادی تنومندیم تو ده زآنچه کشتم برومندیم. نظامی