جدول جو
جدول جو

معنی بروری - جستجوی لغت در جدول جو

بروری
(بَرْ وَ)
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برودری
تصویر برودری
نوعی گلدوزی که در آن بخش میانی نقوش را برمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست، حکمرانی، بزرگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برتری
تصویر برتری
بالاتری، رجحان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بربری
تصویر بربری
زبانی از خانوادۀ زبان های سامی - حامی که با زبان عربی مخلوط شده و قسمت عمدۀ لغات آن عربی است
نوعی نان سنتی ضخیم، این نوع نان پس از انقلاب مشروطه، به وسیلۀ قوم بربر در برخی شهرهای ایران رواج یافت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مانند بلور، تهیه شده از بلور مثلاً ظرف بلوری، کنایه از درخشان مثلاً ساق بلوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
واجب، لازم، آنچه مورد لزوم و احتیاج باشد، کاری که انسان ناگزیر از انجام دادن آن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براری
تصویر براری
بریه ها، صحرا، بیابان، جمع واژۀ بریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برونی
تصویر برونی
مربوط به برون، بیرونی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بلغت بربری و افریقایی تگرگ را گویند. (از دزی ج 1 ص 140)
لغت نامه دهخدا
آزادگان گروهی از رویگردانان (خوارج) که از پشتیبانی علی ع سر پیچیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروری
تصویر سروری
ریاست پیشوایی سرپرستی، پادشاهی سلطنت، تفوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتری
تصویر برتری
فضل، اعتلا، تفوق، رفعت، مزیت، والاتری، ارفعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براری
تصویر براری
جمع بریه صحراها خشکیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوری
تصویر بلوری
مهایی گنیک منسوب به بلور ساخته شده از بلور بلورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برونی
تصویر برونی
بیرونی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
ناچار، ناگزیر، بایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
((ضَ))
منسوب به ضرورت، بایسته، لازم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از براری
تصویر براری
((بَ))
جمع بری، صحراها، خشکی ها
فرهنگ فارسی معین
((بَ بَ))
نوعی نان ایرانی گرد یا بیضی کلفت تر از تافتون با رویه معمولاً شیاردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتری
تصویر برتری
بالاتری، بلندتری، اولویت، رجحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برودری
تصویر برودری
((بُ رُ دِ))
گلدوزی، قلاب دوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
بایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سروری
تصویر سروری
آقایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآوری
تصویر برآوری
اجابت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برتری
تصویر برتری
Ascendance, Excellence, Preponderance, Primacy, Superiority, Supremacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
Indispensable, Necessary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برتری
تصویر برتری
превосходство , первенство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
незаменимый , необходимый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برتری
تصویر برتری
Vormachtstellung, Exzellenz, Übergewicht, Vorrang, Überlegenheit, Vorherrschaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ضروری
تصویر ضروری
unverzichtbar, notwendig
دیکشنری فارسی به آلمانی