جدول جو
جدول جو

معنی بروجردی - جستجوی لغت در جدول جو

بروجردی(بُ جِ)
منسوب به بروجرد که شهری است از بلاد جبل. (از الانساب سمعانی). رجوع به بروجرد شود.
لغت نامه دهخدا
بروجردی(بُ جِ)
آیهالله بروجردی، حاج آقا حسین طباطبائی، فرزند سیدعلی طباطبائی، از سلسلۀ طباطبائیان بروجرد. مرجع تقلید شیعیان. وی در سال 1292 هجری قمری در بروجرد متولد شد و پس از فراگرفتن مقدمات در بروجرد به اصفهان رفت و فقه رانزد حاج سیدمحمدباقر درچه ای و فلسفه را نزد میرزا جهانگیرخان خواند. آنگاه به نجف اشرف رفت و در محضر آخوند ملا کاظم خراسانی هشت سال تلمذ کرد. سپس به بروجرد بازگشت و مقیم شد. در سال 1324 هجری شمسی به تهران آمد و عازم مشهد گردید. پس از بازگشت از مشهد مقیم قم و مرجع تقلید شیعیان گردید. و بسال 1340 هجری شمسی در این شهر درگذشت. از تألیفات وی جز رسایل عملیه (که مکرر طبع شده) رسالۀ منجزات مریض، تعلیقات بر اسفار (بصورت حاشیه بر نسخۀ شخصی ایشان) ، طبقات رجال، رساله ای در منطق و جزوه هایی در فقه را باید نام برد که هیچ یک تاکنون بطبع نرسیده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برودری
تصویر برودری
نوعی گلدوزی که در آن بخش میانی نقوش را برمی دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
برومند بودن، بالغ بودن، رشید بودن، بارور بودن، خرم و شاداب بودن، کامیاب بودن، برخوردار بودن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ سَ نِ بُ جِ)
ابن رضا حسینی فقیه اصولی. او راست: زبده المقال در علم رجال و یک تفسیر دارد و در 1276 هجری قمری درگذشت. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه) (ذریعه ج 10 ص 111)
لغت نامه دهخدا
(حُجْ جَ تُلْ اِ مِ بُ جِ)
حاج ملا اسدالله مجتهد بروجردی مشهور به حجه الاسلام. فرزند حاج عبدالله. از اکابر علمای امامیه و در اواخر عمر خود ادعای اعلمیت نمود، او باب علم را مفتوح میدانست و در فقاهت مشربی مکاشفانه داشته و در هنگام استدلال و احتجاج دریائی بود مواج و آوازه و صیت فقاهت او مشهور هردیار بود و در عهد وی بروجرد مرکز تحصیل علوم شرعیه و مجمع افاضل ایران گردیده و شیخ مرتضی انصاری یک چند در ایام تکمیل در حوزۀ وی حاضر و در اوقات ریاست خود اقوال او را نقل میکرده و عبادت و تقوی و ریاضات شاقه اش مشهور و توقیع رفیعی از ناحیۀ مقدسه بنام وی صادر و گروهی بصدور خوارق عادات درباره وی معتقدو سه نفر از اولادش فخرالدین محمد و جمال الدین محمد و نورالدین محمد که از بطن دختر میرزای قمی صاحب قوانین بوده اند مجتهد مسلم بوده و خودش اجازه ای مبسوط برای ایشان نوشته و اجتهاد ایشان را تصدیق کرده و تألیف او منحصر به تعلیقۀ قواعد الاحکام است و بس. و علاوه بر شرافت علمی دارای ثروت و اموال و مستغلات بسیاری بود و در سال 1271 یا اواخر 1270 هجری قمری در بروجرد وفات یافته و هم در آنجا مدفون گردید. (اعیان الشیعه ج 12 ص 149) (مآثر و آثار ص 140) (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ طَ طَ)
ابن نقی بن جواد بن مرتضی حسینی طباطبائی بروجردی. فقیه واصولی بود که در سال 1188 هجری قمری متولد شد و در نهم ربیع الاول سال 1249 هجری قمری در بروجرد درگذشت. او را تألیفاتی است که غالب آنها کامل نشده است. (از معجم المؤلفین از اعیان الشیعۀ عاملی ج 42 ص 197)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ بُ جِ)
ابن محمدرضا حسینی مفسر شاعر رجال شناس است. او راست: منظومۀ ’نخبه المقال’ در علم رجال وتفسیر سورۀ بقره. وی در 1238 هجری قمری 1823/ میلادی متولد و در 1284 هجری قمری 1867/ میلادی درگذشت. (اعلام الشیعۀ قرن سیزدهم هجری ص 391) (اعیان الشیعه ج 27 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
صبغه الله بن روح الله بن جمال الله بروجی حسینی نقشبندی. فقیه و صوفی که اصل او از اصفهان بود. در شهر بروج هند متولد شد سپس ساکن مدینه گشت و بسال 1015 هجری قمری درگذشت. او راست: اًراءهالدقائق، که حاشیه ایست بر تفسیر بیضاوی، و باب الواحده. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 287 از خلاصهالاثر و هدیه العارفین)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
منسوب به بروج، که شهری است در هند. رجوع به بروج شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست:
ای ز مهر عارضت گردون غلام
یوسفی را کرده اند یعقوب نام.
(از مجالس النفایس ص 97)
ابومحمد عبدالله بن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان سرچهان است که در بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع است و 257 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به ابیورد از شهرهای خراسان. (انساب سمعانی). و رجوع به ابیوردی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
احمد بن محمد بن بشار خرجردی، مکنی به ابوبکر، پسرعم اسماعیل بن ابی القاسم خرجردی. وی چون او در علم و زهد عالم و زاهد بود. بهرات از فقیه شاشی و تنی چند فقه آموخت و در فقه سرآمد همگنان شد و در مدرسه بیهقی به نیشابور منزل گزید و از جماعتی کثیر حدیث شنید و من (سمعانی) دو بار او را در نیشابور ملاقات کردم، یکی بوقت حرکت بعراق ودیگر بگاه بازگشت از عراق و از او حدیث شنیدم. وی در رمضان 543 هجری قمری به نیشابور درگذشت. (از انساب سمعانی). یاقوت درباره او آورد: احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن ابراهیم بن مسلم بن بشار بوشنجی خرجردی بشاری مکنی به ابوبکر. او در نشابور سکنی داشت و امام باورع و فاضل و متقی بود، فقه را در هرات به ابتداء نزد ابوبکر شاشی آموخت. سپس شاگردی ابوالمظفر سمعانی کرد و علوم خلاف و اصول را بنزد او خواند و سپس تصانیف او را بخط خود نگاشت. در مذهب او امام ابوالفرج عبدالرحمن بن احمد بزار سرخسی مطلب آموخت و سپس به نیشابور بازگشت و بعبادت حق پرداخت و از مردم رو گرداند. او از بزرگان بسیاری در مرو و هرات و نیشابور و جرجان حدیث شنید. ولادت او بسال 463 و مرگش بسال 543 هجری قمری در نیشابور اتفاق افتاد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
منسوب به خرجرد
لغت نامه دهخدا
(بَ وِ)
دهی از دهستان چمچال، بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. سکنۀ آن 350 تن. آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول آن غلات، حبوب، چغندرقند و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بْرُ / بُ رُ دِ / دْ)
ترسیمات برجسته بر روی پارچه بوسیلۀ سوزن یا ماشین ایجاد کردن. گلدوزی. قلاب دوزی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ بُ جِ)
ابن آقا باقر. او راست: اسرار التنزیل و در 1320 هجری قمری درگذشت. (ذریعه ج 2 ص 43 و ج 4 ص 271)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثۀ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی)
نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ گِ)
بروجردی: احمد بن عبد العزیز... احمولۀ وروگردی را به حضرت معتضدی فرستاد. احموله... به اصفهان نارسیده آفتاب دولت آل عجل به مغرب فنا فروشد. (ترجمه محاسن اصفهان چ فروخی ص 83) ، تفتی وآن قسمی کرباس منقش باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ / رُو جِ)
منسوب به شهر خسروجرد نزدیک بیهق. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آبرومندی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آبرومندی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
برومند بودن. باروری. بارداری:
میوه دارانش از برومندی
کرده با خاک سجده پیوندی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ جِ)
قریۀ بزرگیست در مرو در طرف بیابان و ریگزار که فعلاً خراب است. (از مراصد) (از الانساب سمعانی) (از مرآت البلدان ج 1 ص 199). برونگرد، بریدن. برداشتن:
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بُ جِ)
وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد. شهرکیست خرم (از جبال) و بانعمت، و از وی زعفران و میوۀ نیک خیزد. (حدود العالم، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع). لقب این شهر دارالسرور بوده است. (یادداشت دهخدا). شهری است زیبا از بلاد جبل در هجده فرسنگی همدان. این شهر انهار و اشجار زیاد دارد. (از الانساب سمعانی). شهری است بین همدان و کرج، با همدان هجده فرسنگ و با کرج ده فرسنگ فاصله دارد. طول آن نیم فرسخ و عرض آن اندک است. ابتدا قریه ای بیش نبودو چون ’حموله’ وزیر آل ابودلف کارش بالا گرفت آنجا رامنزلگاه خود ساخت و منبری در آنجا برای خود اختیار نمود. شهری است مستحکم و پر خیر و برکت که میوه های آن به کرج (کرج ابودلف، کره رود) حمل میشود. زعفران نیز در آنجا میروید. (از معجم البلدان). نام شهری است نزدیک به همدان و اصل در آن پیروزگرد بوده یعنی شهر فیروز و معرب شده است. (از آنندراج). شهر بروجرد مرکز شهرستان بروجرد از استان ششم کشور بوده، مشخصات آن بشرح زیر است: مختصات جغرافیایی - این شهر در 48 درجه و 40 دقیقۀ طول شرقی و 33 درجه و 54 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و اختلاف ساعت آن با تهران 11 دقیقه است. فاصله بروجرد نسبت به شهرهای مجاور بشرح زیر است: طهران 533، خرم آباد 111، همدان 143، اراک 226، خمین 275، گلپایگان 323، ملایر 57 کیلومتر. هوای شهر سردسیر سالم و در تابستان معتدل و در زمستان خیلی سرد می شود. شهر بروجرد طبق آخرین صورت ادارۀ آمار دارای 46هزار تن سکنه است و در حدود 900 باب مغازه و دکاکین و دوهزار عمارات مختلف و پنج دستگاه ساختمان دولتی متعلق به شهرداری، بهداری، فرهنگ، پست و تلگراف و دارائی است. دو بازار بزرگ آن مشهور به بازار مسجد شاه و بازار مسجد جامع است. از میدان مرکزی شهر دو خیابان در جهت شمال و جنوب احداث شده به خیابان شاهپور مشهور و طرفین آن به شوسۀ ملایر - خرم آباد منتهی می گردد. آب آشامیدنی از قنوات امامزاده جعفر و غلامعلی خان بیرجندی تأمین می شود. در این شهر 4 دبیرستان و 12دبستان پسرانه و 7 دبستان دخترانه وجود دارد. اکثر ساکنان شهر مسلمان و شیعۀ اثناعشری می باشند. در حدود 2500 تن کلیمی نیز در این شهر ساکنند. از بناهای تاریخی شهر بنای مسجد جامع است که از آثار قرن چهارم هجری است. بناهای مسجد شاه، امامزاده جعفر، امامزاده قاسم، امامزاده بیژن، شاهزاده ابوالحسن نیز از آثارقدیمۀ آن میباشد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
آبرومندی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کجه دوزی گل دوزی ترسیمات برجسته برروی پارچه بوسیله سوزن یا ماشین ایجاد کردن گلدوزی قلاب دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروجرد
تصویر بروجرد
پارسی تازی شده بروگرد پیر وزگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برودری
تصویر برودری
((بُ رُ دِ))
گلدوزی، قلاب دوزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برومندی
تصویر برومندی
بارداری، ثمر داشتن، تمتع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برونروی
تصویر برونروی
خروج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بروجرد
تصویر بروجرد
بروگرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بروگرد
تصویر بروگرد
بروجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
زری دوزی، قلاب دوزی، گلدوزی، ملیله دروزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد