جدول جو
جدول جو

معنی برواسیدن - جستجوی لغت در جدول جو

برواسیدن
(مُ هََ دَ)
مرکّب از: بر + واسیدن، لمس نمودن چیزی و سودن دست به چیزی برای ادراک گرمی و سردی و درشتی و نرمی آن. (آنندراج)، برماسیدن. و رجوع به برماس و برماسیدن و واسیدن شود، کدورت و نقار. (ناظم الاطباء)، سردی. بی مهری. ورجوع به کدوره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
سوده، ببسوده، بساویده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسیدن
تصویر پرواسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، بسودن، پرماس، برماسیدن،
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسیدن
تصویر پرماسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
بالا زدن آستین یا پاچۀ شلوار، مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(شِ نُ / نِ / نَ دَ)
تمام کردن. (ترجمان القرآن) : النزف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ غَ)
ساییدن:
بعون دولت او آرزوی خویش بیاب
بجاه خدمت او سر به آسمان برسای.
فرخی.
و رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ناصْصَ)
تراشیدن قاش از خربزه. از خربزه و هندوانه قاش بریدن. قطع نمودن گریبان پیراهن و مانند آن. (از آنندراج). از پیراهن درزه یقه بریدن. قطعه کردن و بخش کردن خربوزه و بریدن یقۀ قبا و پیراهن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برداشتن در همه معانی چنانکه افراشتن و بلند کردن و بلند گرفتن و آویختن و بردار کردن و جز آن. رجوع به برداشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ غَ)
تذریه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به دامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ دَ)
قابل لمس کردن. درخور بسودن
لغت نامه دهخدا
(پَرْ دَ / دِ)
پرماسیده. بدست مالیده. لمس شده بجهت تمییز درشتی و نرمی:
هر که پرواسیده آن اندام را
در کف خود دیده سیم خام را.
شهرۀ آفاق.
، پرداخته. فراغ یافته
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ شُ دَ)
دانستن (؟) قیاس کردن (؟). حدس زدن (؟) :
هر آن پروانه کو شمع ترا دید
شبش خوشتر ز روز آمد بسیما
همی پرد بگرد شمع حسنت
بروز و شب نگیرد هیچ پروا
نمی یارم بیان کردن ازاین بیش
بگفتم این قدر باقی تو پروا.
مولوی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ نِ دِ)
لمس کردن. بسودن. دست سودن بچیزی جهت ادراک آن. (رشیدی در ذیل پرماس). دست برجائی سودن. (برهان در ذیل پرماس) دست سودن. (جهانگیری در ذیل پرماس) : قال ابوعبداﷲ... الروح جسم تلطف عن الحس و تکبر عن اللمس، معنی آن در شرح تعرف چنین آمده است: روح جسمی است لطیف تر از آنکه او را حس اندریابد و بزرگتر از آنکه وی را هیچ چیز پرماسد. (از فرهنگ جهانگیری) : و دیگری را تمکین کند تا موضع دغدغۀ او بجنباند و بپرماسد تا از پرماسیدن لذّتی چندانکه کسی را گوش یا بینی بخارد باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
آنکه او نبض خویش نشناسد
نبض دیگر کسی چه پرماسد.
سنائی.
، علم و دانستن. (برهان ذیل پرماس). ادراک و تمیز کردن. (رشیدی ذیل پرماس) ، خلاص و نجات. (برهان و جهانگیری در ذیل پرماس) ، یازیدن یعنی دراز کردن. (برهان) (جهانگیری) :
هرکجا گوهریست بشناسم
دست سوی دگر نپرماسم.
بوشکور.
، نموّ. بالیدن. (برهان) ، پرداختن. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ سَ)
برغلانیدن. برآغالیدن. برانگیختن. تحریک و اغوا کردن.
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ زَ دَ)
برماسیدن. پرماسیدن. لمس کردن. بسودن. بپسودن. هرچه بسازند (بساوند؟) : گوید بپرواسیدم. دست سودن. دست کشیدن. دست مالیدن. پساویدن. بپساویدن. مجیدن. بمجیدن. برمجیدن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مجش:
تا کجا گوهر است و بشناسم
دست سوی دگر نپرواسم.
ابوشکور بلخی.
ز پرواسیدن آن نازک اندام
شکفت اندر دلم گلهای بادام.
شهاب الدین (از فرهنگ شعوری).
، ترسیدن. واهمه نمودن، پرداختن. فراغ یافتن
لغت نامه دهخدا
(کو کَ دَ)
لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضو بر عضو دیگر. (برهان). و رجوع به برماس شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرواسیدنی
تصویر پرواسیدنی
در خور بسودن قابل لمس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
لامسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآماسیدن
تصویر برآماسیدن
متورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برچفسیدن
تصویر برچفسیدن
چسپیدن ملصق شدن، متمایل شدن منحرف گردیدن، منجمد شدن فسرده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتابیدن
تصویر برتابیدن
تحمل کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
لوله کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروائیدن
تصویر پروائیدن
حدس زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
پرماسیده بسوده لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروازیدن
تصویر پروازیدن
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
((پَ دِ))
دستمالی شده، لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماسیدن
تصویر پرماسیدن
((پَ دَ))
دست مالیدن به چیزی، یازیدن، دراز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برمالیدن
تصویر برمالیدن
((~. دَ))
نوردیدن، طی کردن، بالا زدن آستین و پاچه شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواسیدن
تصویر پرواسیدن
((پَ دَ))
پرواز کردن، ساختن و پرداختن، فراغ یافتن، لمس کردن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برماسیدن
تصویر برماسیدن
((بَ دَ))
لمس کردن، سودن عضوی بر عضو دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماسیدن
تصویر پرماسیدن
تماس گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرواییدن
تصویر پرواییدن
حذر داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره